این روزهای من و تو ....
سلام به دختر مهربون و شیرین زبونم که هر چی از شیرین زبونیت بگم بازم کمه عزیزم
این روزها حسابی وقتم با تو پر شد عزیزم جوری که دیگه خودمو فراموش کردم اول از همه قرار شد دیگه کالسکه رو کنار بذاریم و این برای من واقعا سخته اما وقتی یه تصمیمی بگیرم دیگه تمومه و باید اون کارو انجام بدیم و اول به خودت گفتم مامان جون حالا شما کاملا میتونی راه بری و اگه کالسکه نباشه ما میتونیم با هم کتابخونه بریم و خیلی جاهای دیگه و تو گفتی باشه مامانی اما هر جا خسته شدم منو بغل کن باشههههههههه ...چند روز اول هر غروب میرفتیم سه چرخه سواری که عاشق سه چرخت شدیو گفتی بریم تو خیابون و با هم رفتیم و دیدم داری خودت رکاب میزنی و چقدر خوشحالی که میتونی رکاب بزنی و منم حسابی تشویقت میکردم و اصلا حواسم به شلوغی اطرافم نبود که دارن مارو نگاه میکنن و همینطور تشویقت میکردم و این باعث شد خیلی از روزها میرفتیم سه چرخه سواری و چند بارم پیاده رفتیم اولش که دستمو میگرفتی و راه میرفتیم از ابرها برات میگفتم از درختها و از ماشینها و برای اینکه خسته نشی سنگهای پیاده رو و با هم میشمردیم و تو هم خوشت میومد و بعد مامان بیا مسابقه هر کی زودتر برسه به کتابخونه و منم مجبور به دوئیدن تا تو شاد باشی و خمیشه هم تو برنده میشیو داد میزنی من پرنده شدم پرنده پرنده لبهات داره میخنده ...و میریم کتابخونه و موقع برگشت نایلون خریدو کشون کشون با خودت میکشی و یهو میشینیو میگی من خسته شدم منو بقل کن و منم مجبورم بغلت کنم و میگم الیسا جونم اگه نیای پایین من دستم درد میگره اونوقت باید برم دکتر تا خوبش کنه و تو: مامان یعنی خون میاد ؟؟؟؟(خیلی از خون میترسی خیلی )نه عزیزم شاید با یه آمپول مشکلم حل بشه وتو: دستاتو حلقه میکنی دور گردنم و محکم فشار میدیو میگی نه مامان جون تو رو نزنن منو جای تو آمپول بزنن (با اون زبونت ) پس میای پایین ؟؟ نه دیگه من خسته میشم اما دیگه راهی نمونده یه کم طاخت (طاقت ) بیاری دیگه رسیدیم .... تازه چون خیلی اسکوتر دوست داری بهت قول دادم وقتی کامل راه بریو هی بقل نیای برات اسکوتر میگیرم و تا یه قدم راه میری میگی مامان ببین چه خوب راه میرم فکر نمیکنی وقتشه ؟؟؟ اینم از راه رفتن عسلی خانم .
دختر نازم عاشق موهای بلندی و هر روز بهم میگی چی بخورم تا موهام برسه به زمین ؟ مامان خوشبحالت ! چرا عزیزم ؟ آخه موهای تو بلندتر از منه ...
عاشق بازیو خنده هستی و تا چشمهات باز میشن شروع میکنی به بازیو اینور و اونور رفتن تا موقع خواب که من دیگه از خستگی نا ندارم مامانی بازیها و کارهایی که دوست داری : نقاشی کشیدن با مداد رنگی ماژیک آبرنگ رنگ انگشتی با آرد و با آب و بعد از اینکه نقاشیت تموم شد نوبت اسباب بازیهات میشه که وقتی بر میگردم اتاقت دیگه جایی برای اومدنم نیست همه چیو همزمان میاری پایین و با هاشون بازی میکنی کشو لباسهاتو باز میکنی خودت میری سراغ لباسهات و خودت انتحاب میکنی و خودتم میپوشی عزیزم و منم دوباره همه جارو تمیزمیکنم و تو هم دوباره اما اصلا چیزی بهت نمیگم چون اینها همه برای سنو سالته و نباید جلوی هیچ کدوم از بازیها تو بگیرم اما خیلیییییییییییی خسته میشم .
آبنات مامانی وقتی خونه هستی خیلی سرو صدا نداری و فقط بازی دوست داری اما تا جایی بریم که چن نفر باشن انگار بهت فنر وصل کردن از بس اینور و اونور میری و بازی میکنی و کاری میکنی که همه نگاهت کنن و منم حسابی باید حواسم بهت باشه و البته چیزی بهت نمیگم چون هر کی بچه سه ساله داشته باشه میتونه منو درک کنه و همه اینها برای سنشون کاملا عادیه و منم خیلی بهت گیر نمیدم و یه جورایی حرف اضافه ممنونع...
قربون اون رقابتهای بچگونت مامان جونم .. داشتم برات کتاب میخوندم که یکدفعه دیدم میگی مامانی خوشبحاله این دختره(عکس تو کتاب) منم گفتم چرا؟؟ آخه لباسش قشنگه منم از این لباسها میخوام ....
یه روز داشتیم وبلاگهای دوستهاتو میدیدیم که یهو گفتی خوشبحال این بچه و منم چرا ؟ آخه استخر داره ..الیسا جونم مگه خودت نداری ؟؟ نه و منم گفتم نه !!!!!!!!!!!! تو هم گفتی 4 تا دارم اما اینشکلی رو که ندارم برام میخری ....
تو مغازه بودیم تا دیدی بچه ای رفت سمته اسباب بازیو به مامانش گفت برام میخری ؟ و مامانش هم گفت نه اینو نه و تو هم زودی رفتی سمته همون اسباب بازی و همونطور که چشمت به اون بچه بود با صدای بلند گفتی مامااااااااااان جون تو که همه چی برام میگیری اینم میگیری ؟؟؟ من فقط نگاهت کردم و خودت دوباره گفتی هر وقت کارهای خوبم 10 تا شد برام بگیر باشههههههههههههه
رفته بودیم سوپری هی داشتی نگاه میکردی و میگفتی پفک برای سن من نیست پس نه .. بستنی هم دیگه هوا سرد شد پس نه ..و تا دیدی یه دختر کوچو اومدو چیپس برداشت تو هم زودی از همون گرفتیو گفتی اینو میخوام و رفتی پیش دختره بهش میگی منم از همین دارم چه جالب....
تو برنامه های کودک عاشق فیتیله هستی و واقع دوسشون داری
و چند روز پیش برنامه فیتیله ها تو آمل بود و وقتی تبلیغاتشو دیدم خیلی خوشحال شدم و با هم رفتیم بلیط گرفتیم و بیصبرانه منتظر بودی تا ببینیشون و وقتی رفتیم چشمت بهشون افتاد یک ذوقی کرده بودی که نگو حسابی خوشجال بودیو دست میزدی شعرشونو میخوندی و کلی گریه که برم بغل عمو فیتیله و باز میگفتی من برم اون جلو شعر بخونم و تازه عمو فیتیله ها مسابقه لب خونی از آهنگ ها رو گذاشته بودن و تا صدای آهنگو شنیدی خیلی جدی و با صدای بلند یهو گفتی مامان من خیلی خوب بلده بخونه پاشو برو مامن پاشو دیگه دورو بریا یه نگاهی به من انداختنو شروع کردن به خندیدن هر چی هم میگم الیسا جونم آرومتر اینجاکه جاش نیست اما تو همچنان اصرار داشتی و یه آهنگ شاد پخش کردن و دوباره به من بیچاره گیر دادی مامان پاشو برو جلو برقص عمو مامان من خیلییییییییییی قشنگ میرقصه دیگه حسابی خجالت کشیدم امان از اون زبونت دختر نازم . اونجا یه خانم خیلی مهربون بود که یه دختر ناز و دوست داشتنی هم داشت که فکر کنم هفت سالش بود و کلی خانومه بغلت کردو نگهت داشت تا خسته نشی و حسابی خوشگذشت واقعا خوشحال بودی .
ملوسکم شبها کلی داستان برات میخونم و تا میخوای بخوابی پا میشی و میگی معما حل نکردیم پاشو مامان و منم باید دوباره بیام تا کلی معما حل کنی و بعد بخوابی واقعا از پادر میام عزیزم .
الیسا جونم از رنگهای قرمز و صورتی و سبز و زرد خیلی خوشت میاد که بازم قرمزو توشون بیشتر دوست داری . عاشق میوه خوردنی و حتی دوست داری جای غدا هم میوه بخوری . کباب و سیب زمینی هم دوست داری نازگلم . همچنان عاشق دکتر بازی هستیو هنوزم میگی دوست دارم دکتر بشم و بهترین بازیت دکتر بازیه قربونت برم من. هر چیز زیادی رو میگی 10 تا و بنظر تو 10 تا یعنی زیاد .
تمام دنیای من دختر مهربونم این روزها بیشتر از همیشه بهم وابسته شدی و انگار جای من و تو عوض شده بهم محبت میکنی حواست به حرف زدنهای من هست تا بگم خسته شدم زودی میایو دست های کوچول موچولتو حلقه میکنی دور گردنم و محکم خودتو بهم میچسبونیو میبوسی منو بعد میگی الام جونم من حتی له (یه ) لحظم نمیتونم بدون تو باشم نمیشه اصلا ... الهی فدای این مهربونیهات بشم که اینقدر حواست به من هست خوشگلم .
خیلی از خون میترسی و تا بیفتی اول میگی مامان خون اومد ؟؟؟اگه خونو ببینی میزنی زیر گریه حتی اگه کسی دیگه هم باشه بازم گریه میکنی دختر مهربونم.
اینم کیان جون که باهاش دوست شده بودی عزیزم...
روزی سه با خونه به این شکل در میاد ...
تازه نخ کلموارو گرفتیو تخت و درو کمدو بهم وصل کردی...
اینم الیسا جون و مجید(پسر عموی مامان الهام) جون خونه مادرجون مامان الهام
الیسا جونو مهرنیا جونم مشغول بازی ....
دوستیهای پاک کودکانه....
ای جونم عزیزم...
این کادوهارو هم خاله شقایق و مهرنیا جون برات آوردن. مرسییییییییییییی خاله جونی
تازه یک ماه دیگه نی نیه خاله شقایق بدنیا میاد و مهرنیا جونم داره خواهر میشه و اسمشم رادمهر جون که انشالله به سلامتی بدنیا بیاد.
عروسک ناز من عاشق آب بازیه....
خدا مهربونی کرد، تو رو سپرد دست خودم
دستت رو گرفتم و فهمیدم عاشقت شدم
خدا جونم ممنونم ازت