شیرینی زندگی ما ،دختر یکی یه دونه ما .....
سلام به عشقم ، نفسم ، دختر یکی یه دونه خودم که عاشششششششششششقشم
عزیز دلم دیگه خدارو هزااااااااااااااااار هزاااااااااااااااار بار شکر ، تمام نگرانیهای من و سختیها تموم شدن و به روزهای خوش و جدید که خیلی وقت بود منتظرش بودم رسیدیم
الیسا جونم بعد از گذشت یک ماه صبوری و انتظار ، خیلی خوب و راحت میری مهد و خیلی هم مربیهاتو دوست داری و همش خونه اسم اونارو صدا میزنی ،ماریان جونم ... نیکی جونم ....
همش در حال نمایش مهد کودکت هستی و همه رو خونه با عروسکهات بازی میکنی نازگلم و خدارو شکر اونا هم خیلی دوست دارن و یه روز که که اومدم دنبالت نیکی جون اومد و گفت الیسا جون چند سالشه ؟ منم گفتم این ماه تموم بشه میشه 3 سال و نیمش و اونم با تعجب گفت ما فکر کردیم بزرگتر ، و خیلی بیشتر از سنش میفهمه و روابط اجتماعیش عالیه و هر روز برای خودش چند تا دوست پیدا میکنه و موقع آموزش هم خیلی خوب گوش میکنه ... واااااااااااااااااای منو میگی رفتم تو اوج آسمونها واااااااااای خدای من یعنی تمام استرسهام تموم شده ؟؟؟؟ بازم باورم نشد و منو برد داخل اتاق مدیر و از tv کلاستو میدیدم وااااااااااای داشتی با دوستات بازی میکردی و میرفتی دستشونو میگرفتی و میرفتی با بچه های دیگه هم بازی کنین و خلاصه کلی ذوق زده شدم و فقط میتونستم بگم خدا جووووووووووووووووووونم شکرت ...
البته از اینکه گفته بود الیسا بیشتر از سنش میفهمه ، خیلی تعجب نکردم چون از بس این جمله رو شنیدم ،اگه یکی تورو ببینه و نگه تعجب میکنم عزیزم و به داشتنت افتخار میکنم
و بازم از پرسنل مهربون مهد کودکت باید تشکر کنم ، همون اول بهم میگفتن که بچه هایی که روزهای اول با ذوق میان ،بعدش زود دلشونو میزنه و بهونه میگیرن و بچه هایی که مثل الیسا به مرور قبول میکنن ،راحتتر میمونن که واقعا حق با اونا بود
الیسا جونم صبح ساعت 8 بیدارت میکنم و آماده برای مهد رفتنت و ساعت 1 یا 1.5 میاییم دنبالت و ساعت 2 میخوابی و ساعت 4 بیدار میشی و بازی و بیرون و ... ساعت 11 میریم اتاقت تا قصه بخونم و بخوای گلم .خیلی خوبه مگه نه ؟؟؟؟ اما میدونی چقدر سخت بود تا اینجوری منظم بخوابیو پاشی ... وای بازم خدارو شکر
یکی یه دونه من میمونی الیسا جونم...
دختر نازو قشنگم ، همدمم ، دنیای من ....
قبل از اینکه بچه ای داشته باشم هیچ وقت فکر نمیکردم که اینقدر عاشق بچه باشم و از همه چیم براش بگذرم عزیزم و بعدش دلم میخواست اگه بچه دومی بخوام بیارم قبل از 30 سالگیم باشه و هم با تو زیاد اختلاف نداشته باشه ولییییییییییییی این سری انقدر خسته شدم و کم انرژی که از همین الآن تصمیمم برای همیشه عوض شد عزیزم ، با اینکه تو عاشق بچه هستیو همیشه میگی مامان جون ترو خدا یه نی نی برام بیرون بیار دیگه از دلت آخه من دوسش دارم ، بهش اسباب بازیهامو میدم ، تو تختم بخوابه .... اما دیگه حتی فکرشم نمیتونم کنم دخترم ،نمیدونم بعدا چقدر از دستم ناراحت میشی اما واقعا نمیتونم و خودمو آماده کردم برای تک فرزندی و از اونجایی کارهام باید دقیق باشه با دکترمم در میون گذاشتم و اولش ناراحت شدو گفت آخه سنی نداری که به این زودی چنین تصمیمی گرفتی ، ولی وقتی دید من مصمم دیگه چیزی نگفت گلم . و شایدم کامل بودن تو باعث شد که هر چیزی میخواستم در تو بود عزیزم و از خدای مهربونم میخوام که حافظ و پشت پناهه یکی یه دونه خونه ما باشه الهیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی....
حالا نوبت عکس ها ....
مشغول کتاب خوندن ....
با بابایی داری گل یا پوچ بازی میکنی ....
هر روز یه گوشه ای از اتاقت میشینیو بازی میکنی .
گفتی مامان عروسکمو ندیدی ؟
منم گفتم اول فکر کن شاید خودت بدونی ...اینم الیسا جونم در حال فکر کردن ..
بلهههههههههههه فهمیدم اونجاست ..
مشغول درست کردن کاردستی ...
خیلی دلت برای تولد گرفتن تنگ شده عزیزم ( ومنم همینو میخواستم ) و تو بیشتر بازیهات تولد میگیری ...
داری قر میدی ..
بعدشم داری شمعه کیکتو روشن میکنی ...
حالا نوبت رقص چاقو...
ای جانم داری کیکتو بین عروسکهات تقسیم میکنی..
یه کم خودت بخوری حالا...
سفالگری ...
داری برای عروسکهات توضیح میدی ...
بازم سه تا مدادو گرفتی و گذاشتی تو گل و گفتی این شمع تولدمه ...
تازه فوتشم میکنی..
وای که چقدر از دیدنت خندیدم ، آخه رفتی لباس کوچیکیهاتو گرفتیو پوشیدی ....
بعد از بیرون اومدن از حموم گیر دادی خودم لباسمو میپوشم ...
عاشق میوه و آب میوه هستی عزیزم ...
اینم سیب زمینی در شکلهای مختلف ، چون خیلی سیب زمینی دوست داری ...
اینم از نقاشی ...
گفتی مامی دارم پنجره میکشم ، منم کلی بوسیدمت بس که قشنگ کشیدی ...
این قسمت کابینت مخصوص خودته ،حالا هم داری بدنبال وسیله ها میگردی ...
وروجک شیطون بلای خووووووووووووووووودمی
بلههههههههههههه دیگه این صندلی کفشدوزکی هست و تو که باهاش دستت به همه جا میرسه ، کتابخونه ، یخچال ، کمد و هر جایی که قدت نرسه ...
تا منو دیدی گفتی کتاب میخواستم !!!!
رفتم و وقتی بر گشتم این شد ....
این گوشه اتاقتم دکتر بازی و مغازه بازی و معلم بازی میکنی عزیزم ..
الآنم دکتریو سنجابت پاش شکسته ...
میگی مامان این عروسکهام کارم دارن
بع میگی طفلکی ها میخوان بیان پیش من ...
ماکارونی هم خیلی دوست داری
این لباسو انقدر دوست داری که هر جایی باشیم دوست داری بپوشی منم فعلا قایمش کردم وااااااااااااااااای همه جا تنت میکردی ...تازه چون روش شکل بادکنک داره اسمشو گذاشتی لباس بادکنکی ...
آماده برای پیاده روی ...
بعضی از شبها دوست داری با عروسک هات بخوابی ...
ملوسک من خیلیییییییییییییییییییییی دوست دارم مامانی ...
عروسکتو گذاشتی رو پاهات تا بخوابونی ...
بعدشم بردی تو تختت ...
عزیزم بازم این پست ادامه داره ....
تازه الیسا جونم دیدن داره هاااااااااا میگین نه یه کم تحمل کنین میبینینش ....