روزهای شیرین الیساییییییییی و 43 ماهگرد شیرین عسل خوشمزمون...
سلام عششششششششششششششششششقم....
سلام به نازگل خونمون ، به دختر یکی یه دونمون ، به شیرین زبون خوشمزمون ، به دختر مهربون و دوست داشتنیمون
الیسای نازم ، همدم کوچولوی خودم ، شیطونک خوردنی بس که شیرین زبونی عزیزم و با حرف زدنهای قشنگت منو بابایی به خودمون میبالیم که تو رو داریم ، یادمه یه روزی همه دغدغم این بود که تو حرف بزنی ،بس که میگفتن هنوز الیسا حرف نمیزنه ؟؟؟؟ حالا نگو مثل بلبل حرف میزنی و ماشاالله یه نفسم حرف میزنی و اونوقت من و بابایی میگیم ما نگران حرف زدن الیسا بودیم ؟؟؟؟؟؟؟؟ حالا بماند که انگلیسیتم خیلی خوب شده و بیشتر جمله هاتو به انگلیسی میگی و در واقع فینگلیش صحبت میکنی دخترم و مخصوصا وقتی با عروسکهات بازی میکنی کلا انگلیسی حرف میزنی و من و بابا هم یواشکی گوش وا میستیمو کلی ذوق میکنیم دختر باهوشم قربوووووووووونت برم هر چند بهترین سن از 4 سالگی بود اما ما بخاطر اینکه تو به محیطش عادت کنی زودتر رفتی و از همه بچه ها کوچیکتری و بیشتر اونها سال بعد میرن پیشدبستانی و تو حالا حالا ها مونده بری ولی خودت خیلی دوست داری زودتر بری و حتی بهمم گفتن الیسا آمادگیشو داره اما نههههههههههههه دلم نمیخواد این دوران کودکی و راحتیتو ازت بگیرم و من و بابایی دلمون میخواد خیلی عادی تو هم مثل بقیه بچه ها بموقع بری قربووووووووووونت برم من.
همش در حال سوال پرسیدنی و هر چند بی جواب نمیزارم اما خیلی وقتها هم خسته میشم . تازگیها بیشتر تو اتاقت میمونی و با اسباب بازیهات بازی میکنی و یه وقت میام میبینم براشون تولد گرفتی و یه وقت هم داری میبریشون بیرون و خلاصه کلی برای خودت بازی میکنی .
عاشق کتاب اونم از نوع معما و حل کردنی و عروسک و ماشین و سرسره و میز هستی .
از وقتی اتاقتو جدا کردم دیگه بهونه نگرفتی و همش تو اتاقت خوابیدی خدارو شکر .
عاشق ریاضی و علومی و هر چی داری رو زود میشماری و بعد میگی اگه دو تاشو کم کنم حالا میشه ... هر جا عدد ببینی زود میگی مامان اگه کنار یک 5 باشه چند میشه ؟؟؟ اصلا باهات خوندن و نوشتن کار نمیکنم اما خودت یهو نوشتی بابا و مارو صدا زدی ببینین من بلدم بابا بنبیسم (بنویسم ) یه بارم عدد 10 رو نوشتی و گفتی مامان بیا بهت بگم اگه کنار یک یه دایره باشه چی میشه و منم اومدم و کلی چلوندمت و تو هم گفتی ببین الهام جان این میشه 10 یاد گرفتی ....عدد 1 و 2 رو هم مینویسی مامان جون و تا ساعت 10 میشه زودی میگی ای وای ساعت 10 شد باید بخوابم تا صبح بیدار یشم مگه نهههههههههههه مامان .
چون خیلی نقاشی رو دوست داری همیشه در حال نقاشی کشیدنی و تا دفترت تموم میشه میگی مامان من دفتر ندارم و اونوقت میگی مامان جون اصلا سفید نداره کامل استفاده کردم (اخه بهت گفتم تا کامل دفترت پر نشه اجازه نداری از دفتر دیگه ای استفاده کنی آخه اصلا دلم نمیخواد بیتفاوت تربیت بشی و باید یاد بگیری و ارزش هر چیزی رو که داری بدونی ) .
تو یه مهمونی بودیم و داشتی با بچه ها بازی میکردی و دیدم داری باهاشون انگلیسی حرف میزنی و اوناهم نمیتونن جوابتو بدن و ناراحت شدی اومدی بهم میگی اینا اصلا به حرفم گوش نمیدن و منم گفتم اینجا باهاشون انگلیسی حرف نزن با تعجب گفتی باشههههههههه.
همش ازم میپرسی اینو کی برام خرید ؟؟؟ و خیلی هم برات مهمه که کی چی برات خرید و یه بار بعد کلی سوال گفتی وااااای مامان ملی چقد زیاد منو دوست داره آخه هر چی بخوااااااااام میخره برام خیلی مهربونه مگهه نههههههههههه(خیلی بامزه و کشیده میگی مگه نه )
خیلییییییییییییییییی دوست دارم عروسم ناز من
از قطار خیلی خوشت میاد و اینجا با هوش چین داری برای خودت قطار درست میکنی
با این صندلی هر جا بخوای خودت میری
ماکارونی شکلی رو گرفتی و رفتی نخ گرفتی و ماکارونی هارو میذاری تو نخ با دقت تمام
تو مهدت خیلی دختر خوبی بودی و مربیت گفت الیسا یکی از شاگردهای خوبه منه و هم گوش میده هم تکرار میکنه و هم خیلی خوب با بچه ها دوست میشه و براش یه جایزه بگیر تا تشویقش کنیم و منم رفتم و این دستبند عروسکی رو برات گرفتم که نه تنها تو خیلییییییییییییی خوشت اومد مربیهاتم خیلی خوششون اومد عزیزم و جالب اینجاست وقتی یک سالو نیم بودی عاشق عروسکهای کوچولو بودی و منم هر جا میگفتم میگفتن تو خودت دوست داری تا اینکه وقتی الآن این عروسکهای کوچولو رو دیدی کلی ذوق کردیو گفتی من خیلی این کوچولوها رو دوست دارو مرسیییییییییییییییییییییی فرشته مهربون ( بله همون فرشته مهربون در واقع من بودما الیسا جان )
عروووووووووووووووسک قشنگ من
مهربون من داری جوجه طلاییتو میبوسی
منم حسودی کردم و گفتم پس من چیییییی که تو ...قربون اون لبهای نازت و قلب مهربوووووووووونت
مامان مثلا تو خانم خمسایه (همسایه ) باش اومدی خونه من و منم برات ماهی درست میکنم قبولههههههههه
عاشق چشمهاتم وقتی از شیطنت برق میزنه
یعنی میشه یه روز بیام خونت مهمونی..........
برای عروسکهات تولد گرفتی و گفتی یه آهنگ تولد برامون بزن بچه ها میخوان بلقصن...
ای جان تو مهربوووووووووووووووونترین مادر دنیا میشی
وای مامان آرا پوشکشو خیس کرد
حالا شیرتو بخور عزیزم
فدای خنده های قشنگت
بچم سردش شد بخوابونمش بذارم تو تختش
ورووووووووووووووووووووووجک من عاشق شیطونیهاتم
قربوووووووووونت برم
تا بابایی میاد میپری بغلش و میگی برای من چی اریدی (خریدی) ؟؟؟؟
دیگه خودت میری عدس و لوبیا و چسب بر میداریو شروع میکنی به چسبوندن
پشت تلفن که صحبت میکردی میگفتی برای من سوغاتی عروسک بخرین و منم برای بابا گفتم که الیسا به همه میگه برام عروسک بخرین اینو بخرین و اونو بخرین.... و دیدم بابایی بدون اینکه ما بدونیم رفته برات یه عروسک خوشگل و ناز و آموزشی گرفته و تو هم رفتی تو اوج آسمون و بابایی گفت هر چی میخوای به من بگو عزیزم و تو هم گفتی دستت درد نکنه بابا جون مهربونم مرسی که برام خریدی ( هر چیزی برات بگیریم زودی تشکر میکنی )
عروسکش آموزش دست چپ و راسته که خودتم از قبل بلد بودی اما دیگه حسابی یادگرفتی و اینجا هم عروسکت میخونه و عروسک ما هم داره میرقصه ....
بعد گفتی میخوام براش اسم بذارم و گفتی ملیسا باشه و انوقت ملیسا خانم رو بردی تا با بقیه عروسکهات آشنا بشه
تازه به همشون چایی و میوه هم دادی
عروسک قشنگم 43 ماهگردت مبارررررررررررررررررررررررررک
فرشته کوچولوی ناز من تولدت مبارک
اینم از کادوهات ...
این میمونو خودت انتخاب کردی و از همون اول گفتی همینو دوست دارم و از وقتی گرفتیش یه لحظه هم بدون اون نبودی و موقع خواب بغلش میکنی و هر جا میری با خودت میبریش تازه از الآن داری برای لباس عیدش تصمیم میگیری که چی بپوشه ....
خیلی ماشین دوست داری و بابا هم قول یه ماشین کنترلی رو بهت داده اما من فعلا رفتم اینو برات گرفتم تا خیلی تو انتظار نمونی که با دیدن همینم کلی ذوق کردی و کلی هم باهاش بازی میکنی
واینم از برنامه جدیدمون :
سن 3 تا 4 سالگی یکی از حساسترین سن بچه هاست سنیه که بچه ها خودشونو بیشتر میشناسن و دوست دارن همیشه حرف خودشون باشه و از امرو نهی کردن هم خوششون نمیاد و حتی ممکنه خوب به حرفهامون گوش ندن و من از خیلی راه ها استفاده کردم و در آخر خودم بعد از کلی تحقیق به این نتیجه رسیدم که یه جدولی درست کنم و در اون گزارشی از کارهای روزانه الیسا پرسیده بشه و منم جواب بدم و اسم این جدول رو گذاشتیم قانون و من قبل از جدول در مورد قانون با الیسا صحبت کردم و بهش گفتم دیگه من نمیگم شب باید زود بخوابی بلکه اینو قانون میگه و الیسا گفت : قانون کیه ؟ فقط برای بچه هاست ؟ اگه حرفشو گوش ندیم چی میشه ؟ و اگه گوش بدیم چی میشه ؟
و منم گفتم :
قانون برای همه آدمهاست ، چه بچه باشی و چه بزرگ باشی باید همه به قانون احترام بذاریم و به حرفش گوش بدیم ( و چون الیسا عاشق پلیسهاست گفت ) یعنی مثل پلیس مارو جلیمه میکنه ؟ مثلا اگه صدای آهنگ تو ماشین زیاد باشه آلودگی صوتی میشه و مارو جلیمه میکنه و منم گفتم یه چیزی مثل پلیس درسته
گفتم قانون میگه بچه ها باید زودتر از بزرگترها بخوابن
الیسا :چرا؟
چون برای رشد بهتر و یادگیری بهتر نیاز به خواب کافی دارن و خواب بموقع بهترین خواب برای بچه هاست پس ببین الیسا جونم قانون چه مهربونه اگه هر چیزی میگه بخاطر خودمونه
الیسا: اگه حرفشو گوش ندم ؟
اگه به حرف قانون گوش ندی و منم طبق سوالهاش براش میگم و زیرش مینویسم و اگه این گوش ندادن زیاد بشه قانون یکی از اسباب بازیهایی رو که دوست داری ازت میگیره (الیسا در این لحظه اسم همه اسباب بازیهاشو گفت که دوست داره و گفت واییییییییی نه )
الیسا: اگه گوش بدم چی ؟
وقتی حرف قانون رو گوش بدی و همینطور ادامه بدی قانون اون چیزهایی رو که خیلی دوست داری بهت هدیه میده (و الیسا در این لحظه کلی چیزا گفت که دوست داره قانون بهش هدیه بده )
خلاصه ما این جدول رو زدیم به دیوار اتاق الیسا و تا حالا خیلی خوب جواب داد و تا میگم الیسا جونم بیا وقته غذا ست ... مامان قانون منو میبینه ؟ تو هم اونجا مینبیسی ؟ باشه اومدم
برای اینکه الیسا به قانون اعتماد کنه بعد از 10 تا کار خوب یا همون گوش دادن به قانون بردمش بیرون و گفتم قانون گفت الیسا میتونه امروز یه چیزی که دوست داره برای خودش انتخواب کنه و بخره و الیسا هم کلی خوشحال شدو گفت پس بریم کتابخونه باشههههههههههههههههه ؟ رفتیم کتابخونه و دو تا کتاب به انتخواب الیسا خریدیم و بعد هم تو راه یه اسباب بازی کوچولو و چون از قبلش به الیسا پس انداز کردنو یاد دادم بهش گفتم میتونی برای خودت یه قلک انتخواب کنی و تا اولین مغازه چشمش به قلک افتاد زودی گرفت و گفت اینو میخوام و خیلیییییییییییییییییییییییی خوشحال بودو خریداشم دست خودش کشون کشون میاوردو همه مسیرو هم راه اومد .
خدا کنه بتونم موفق بشم .
اینم قلکت (الیسا عاشق رنگ زرد )
خیلی قشنگ لی لی بازی میکنی و منم از دیدنت میرم تو اوج بچیگیهای خودمو خاطرات کودکیییییییییییی