تولد چهار سالگی قمری تک گل زندیگیمون....
چشمانت را برای زندگی می خواهم
اسمت را برای دلخوشی می خوانم
دلت را برای عاشقی می خواهم
صدایت را برای شادابی می شنوم
دستت را برای نوازش می خواهم
پایت را برای همراهی می خواهم
عطرت را برای مستی می بویم
خیالت را برای پرواز می خواهم
خودت را نیز برای پرستش میخواهم
حالا با تمام وجودم میگویم دوستت دارم….
سلام به عشقم ، به امیدم ، به نفسم الیسا جون
دختر قشنگم امروز تولد امام حسین و تولد چهار سالگی قمری تو هستش ، میبینی گلکم ، دلبرکم ، عروسکم خدا تو رو تو چه روز قشنگی بهمون داد ،یه دختر خاص و دوست داشتنی و تو یه روز خاص و عزیز .....
عزیز تر از جانم دختر شیرین زبانم :
مادر شدن یکی از سخت ترین و پر مسئولیت ترین و تمام نشدی ترین و.... هستس واقعا سخته عزیزکم یه روزی میرسه که اصلا حوصله نداری و یه کم سکوت نیاز داری ولی مادری و باید همبازی کودکت باشی .... از خستگی تا چشمهاتو بستی یکی میاد میگه ،مامان مامان آب بده ..... دلت میخواد بری بیرون و یه کم قدم بزنی و اما کودکت خستست و خوابش میاد و تو هم ..... یه وقتهایی کودکت چیزی ازت میخواد تا میخوای بگی نه یه نگاه به چشمهای معصومش میکنی بازم دلت نمیاد نه بگی و خیلی چیزهای دیگه .... دخترم هر چی از سختی مادر شدن برات بگم کمه اما ببین چقدر این بچه عزیز و دوست داشتنی و با ارزشه که هر زنی با جون و دل آرزوی مادر شدن رو داره، بله دخترم مادر شدن با همه سختیهاش لذت بخشترین چیز دنیاست و خیلی خوشحالم که تو این همه حس قشنگ مادر شدن رو تجربه میکنی عزیزم . این عکسها هم عکس پشت صحنه امروز هست که ازت گرفتم و با دیدنش فقط دارم قربون صدقت میرم آخه تو جیگرگوشه منییییییییییییییی تو عمر دوباره منیییییییییییی تو تمام آرزوهای منیییییییییییییی واز همه مهمتر تو دختر منییییییییییییییییییی
کی فکرشو میکرد که اون الهام بازیگوش و پر سرو صدا و عاشق خواب و بیرون رفتن و گشتن و عاشق آزادی ..... یه روزی مادر بشه و بخاطر بچش از همه اینها بزنه و همه اون عشقها خلاصه بشه تو دخترش .... پس ببین چقدر بچه داشتن لذت بخشه عزیزم و چقدر دوست داشتنیییییییییی
من اون قدیما هر وقت یه مادرو دختر 4 تا 5 ساله میدیدم که دسته همو گرفتن و قدم میزنن و حرف میزنن ....میرفتم تو رویاهای آینده و میگفتم خدایا چقدر دختر داشتن برای یک مادر شیرینه و با خودم میگفتم یعنی میشه منم...... حالا اون موقع اونقدر درگیر درس و کتاب و عروسی بودم که حتی رویای چنین روزی هم برام خیلیییییییییییییییییییی دور بود .دیروز خونه مامان ملی بودیم و تو گفتی مامان بیا با هم پیاده بریم خونه قدم بزنیم ،اولش گفتم نه الیسا جان تو خسته میشی و منم نمیتونم بغلت کنم و تو باز گفتی نه بیا بریم و کل راه دستهای همو گرفته بودیم و حرف میزدیم و میخندیدیم و تو راه یاد همون رویای دور گذشته افتادم و گفتم خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خیلی مهربون تر از اونی هستی که بشه فکرشم کرد و همونجا تو خیلبون محکم بغلت کردم و بوسیدمت و گفتم خدا جوووووووووووووووووووووووووووووونم شکرت خدای مهربووووووووووووووووونم شکرت تو منو دوباره زنده کردی و به زندگی امیدوار .....
الیسا ، دخترم بیشتر از جونم دوست دارم تو همون رویای گذشته منی که حتی فکر کردن به این روزها برام آرزو بود .تولدت مبارک رویای همیشگی من .
این عکس ها برای امروز نیست قبلا گرفتم ازت ....
خدایااااااااااا
خدایا می سپرمش به خودت ، حفظش کن و کمکم کن……..
خودت می دونی چی می خوام ازت…..
الهی به امید تو .....