مهمانی خدا ....
سلام به دختر نازینم ، به عمرم ، به همدمم الیسا جونم ...
دیروز روز اول ماه رمضان بود و بار دیگه خدای مهربون مارو مهمون خونه خودش کرد عزیزم و منم برات توضیح دادم و گقتی پس تولدم چی میشه مامان جاااااااااااااااان ؟؟؟؟؟ منم گفتم بعد ماه رمضان برات میگیرم و اولش یه کم ناراحت شدی و منم گفتم امسال تو مهدت برات جشن میگیرم در کنار دوست ها ی خودت چطوره ؟ خیلیییییییییی خوشحال شدی و گفتی اشکال نداره پس من منتظر میمونم و نزدیکای اذان بود که گفتی کن یه کم برم تمرین رقص کنم برای تولدم باشهههههههههههه منم گفتم اشکال نداره اما الآن نزدیک اذان هستش و بیشتر دعا میکنن مامان جونم و تو هم با قلب پاک و معصومت رفتی چادر نماز گل گلیتو سرت کردیو شروع کردی به نماز خوندن و دعا کردن و همش میگفتی خدایا هیچ بچه ای مریض نباشههههههههههههه خدا جونم همه بچه ها خوب بشن ..... و منم زبونم بند اومده بود و بابایی هم وقتی تو رو دید حسابی بغلت کردو بوسیدتت نازدونه خونه ما .