الیسای عزیزم تولد 4 سالگیت مباررررررررررررررررررک ...
بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک
میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک
تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا
و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما
تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز
از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا
یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن
یکی به نیت تو یکی از طرف من
الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم
به خاطر و جودت به افتخار بودن
تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی
با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی
ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس
تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس
تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن
همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس
واسه تولد تو باید دنیا رو اورد
ستاره رو سرت ریخت تو رو تا اسمون برد
اینا یه یادگاری توی خاطره هاته
ولی به شوق امروز می شه کلی قسم خورد
تولدت عزیزم پراز ستاره بارون
پر از باد کنک و شوق ،پر از اینه و شمعدون
الهی که همیشه واسه تبریک امروز
بیان یه عالم عاشق ،بیاد هزار تا مهمون
الیسا جونم تولد 4 سالگیت مبااااااااااااااااااااااااااااارک
سری اول عکسهای آتلیه الیسا جون....
الیسای عزیزم دختر نازنینم نمیدونم وقتی که خودت این پست رو میخونی چند سالته مادر ... اما امشب من پر از احساسم ، پر از عشق ، پر از اشک شوق ، و الآن که برات مینویسم انگار دوباره متولد شدم دردونه خانم خودم . الیسا جان ،دلبرکم ، شیرینم ، تمام دنیای من ، امروز و فردای من ، همدم کوچولوی من ، شیرین زبونم ، بازیگوشم ، شیطون بلای خونمون ،عزیز و دردونمون، قربون قدمهای ناز و مهربونت بشم که با اومدنت یه دنیا زندگی و امید و آرزو رو با خودت آوردی و شدی همه دنیاییییییییییییییییییییییی من و بابایی ...
دختر قشنگم الیسای ناز و ملوسم تولدت مبارک هزار هزار بار مبارک
دخترم الهییییییییییییییی صد ساله بشی
منم و خدا و این یه خواهشم
که تو باشی پیش چشمام تا ابد
دخترم ، عزیز من الیسا جان
الیسا جونم امروز مهد نفرستادمت وقتی بیدار شدی گفتی مامان جونم نکنه خواب مونده باشششششم ؟ منم گفتم امروز نمیخواد بری مهد توهم گفتی مگه امروز جمعه هست مامان جون ؟؟؟؟ منم گفتم نه عمرم اول بذار ببوسمت و بعد گفتم امروز تولدته مادر .... خیلییییییییییییییییی خوشحال بودی و با هم بیدار شدیم و رفتی لباس عروستو آوردی و گفتی مامان جوووووووونم میتونم امروز بپوشمش ؟؟؟ منم تنت کردم و آهنگ تولد زدم برات و کلی برام قر دادی و منم هر لحظه میومدمو بوسه بارونت میکردمو میگفتم تولدت مبارک و تو هم تو اوج آسمونها بودی و بعد کلی قر دادن اومدی کنارم و منم از روز قشنگ بدنیا اومدنت برات گفتم و تو هم با تمام وجودت گوش میدادی قربوووووووووووووووووونت برم . برای شب هم قرار شد سه تایی شام بریم بیرون تازه اونم به انتخاب خودت یک ماه قبل که چشمت به باغ سنتی کوه سنگی افتاد گفتی مامان جونم میشه تولد سه تایی که میخوایم بگیریم بیایم اینجا خیلی قشنگه و منم گفتم پس به بابایی هم میگیم و این شد که امشب طبق قولی که بهت داده بودیم رفتیم کوه سنگی خیلی محیط تمیزو قشنگی بود حسابی بهت خوشگذشت تازه یه بارون قشنگی هم میبارید و تو هم حسابی همه جارو گشتی و خیلی خوشت اومده بود عزیزم و موقع برگشت بهت یه کتابم هدیه دادن تو هم عشق کتاب .خوشحالم که تونستیم همونطوری که میخواستی بشه شد دختر قشنگم البته نا گفته نماند که بیصبرانه منتظر جشن تولد هستی که باید بگم کمی طول میکشه دخترم اما برات میگیرم قربونت برم و عکسهای امشبو میام و ادامه همین پست میذارم ملوسکم