گردش مرداد ماه الیساییییییییییییییی....
سلااااااام به دختر شیرینم ، به عروسک قشنگم ، به نازدونه خانمم، به یکی یه دونمم الیسا جووووووووووووونم
عزیز تر از جووووونم یه روز با مامان ملی و بابا قاسم رفتیم جنگل و از اونجایی که شما عاشق طبیعتی حسابی خوشگذروندی و خوشحال بودی و کلی بدنبال شیر و سنجاب میگشتی و میگفتی چرا پس نیستن اینجا .... الیسای نازم این روزها هر چی از شیرین زبونیهات بگم کم گفتم خانمم . عاشق اینی که از همه بزرگتر باشی و خیلی تلاش میکنی که زود قد بکشی و بری مدرسه یه روز خونه مامان ملی بودیم و به دایی عادل میگفتی که نگاه نکن قدت بلند تر از منه ها تو نوزادی فسقلی هستی نمیدونم چرا قدت انقد بلند شده ... ما با این بزرگ شدن تو داستانی داریم .
صبح تا صدات میزنم میپری بغلم تا آمادت کنم برای رفتن به مهد ، اما تا چشمت به عروسکهات میفته میری سراغ بازی کردن و منم از باید به دنبالت این ورو اونور بیام تا لباس تنت کنم تازه برای مدل موهات کلی نظر میدی و تا میگم حالا امروز نمیخواد تو هم زودی میگی وای این چه حرفیه الهام جان تیچرم هر روز داره بخاطر مرتب بودنم و خوش لباس بودنم نازم میده و تعلیف (تعریف ) میکنه نه نمیشه حتما موهامو این شکلی من البته بعدا متوجه شدم کاملا حق با تو بود آخه تا بردمت مهد مدیر داخلیش اومده بود بیرون تا تو رو ببره داخل که از همون دور گفت به به الیسا خوش تیپه اومد میبینم که بازم خوشگل کردی آفرین دخترم و دیدم بله تو حواست به همه چی هست
بس که تو آفتاب میرفتی تو حیاط مامان ملی منم گفتم الیسا جون میسوزی بیا بالا و تو هم گفتی چه شکلی و گفتم قهوه ای میشی مامان جون و تو هم زودی اومدی بالا و از اونروز هر وقت میگفتم الیسا تو آفتاب نرو تو هم میگفتی وای مامان الآن قهوه نی میشم (قهوه ای ) میشم ؟؟؟ البته الآن دیگه یاد گرفتیو میگی قهوه ای عزیز دلم ،یه روز که از مهدت اومدی گفتی مامان جونم یکی از دوستام مثل اینکه خییییییییییلی تو آفتاب میمونه و همش تو آفتابه ، منم گفتم چطور مگه ؟ تو گفتی آخه قهوه نی شد وای منم بعدش
وقتی از مهدت برمیگردی دوست داری خودت در بزنی و منم درو باز کنم و البته باید بعد از باز کردن برم یه گوشه و دستهامو باز کنم تا بدو بدو بپری تو بغلم و بعد حسابی از مهدت برام میگی و یه بارم گفتی مامان جون امروز همش بچه ها دورم بودن بهم خوراکی دادن و همش حرفمو گوش میدادن و منم گفتم چرا ؟؟؟ تو گفتی دیدم حرمو گوش نمیدن بهشون گفتم هر کی با من دوست باشه منم تولدم دعوتش میکنم و گفتم تازه یه چیزهایی هم بهتون میدم و اونا هم کلی حرفمو گوش میدادن من قربون اون زبونت بشم
یه بارم اومدی گفتی امروزم پیش تیچیرم نشستم اما اولش ایلیا نشسته بود و منم گفتم پس چطور تو نشستی ؟ تو هم گفتی ایلیا رو از جاش بلند کردم و رفتم جاش نشستم تا رفت حرفی بزنه یواش بهش گفتم تولد تولدم یادت رفت .. حالا برو
دست مامان ملی رو گرفتیو بردیش اون بالا ها تا شاید شیری و سنجابی رو ببینی
من فدای نازو اداهات بشم عزیزم که اینقد قشنگ ژست میگیری
رفتی اون بالا ها نشستی خیلی آروم داری سیب میخوری هر چی صدات میزنیم هر کاری میکنیم انگار نه انگار کل حواست پیش سیب خوردنت بود
تا چشمت به فصای سبز افتاد زودی دراز کشیدیو گفتی الهام جان زود باش عکس بگیر و منم اول بوسیدمت و تو هم نگران اینکه نکنه موهات بهم بخوره میگی حالا بسته مرسییی برو عکستو بگیر
قربون قدو بالات برم من عزیزم .چه ناز میخندی قربونت برم
اینم بابایی که مشغول درست کردن کبابه
عاشق جمع کردن چوبهایی
کلی با هم نمایش بازی کردیم چون تو جنگل بود کلی خوشت اومده بود
هر باری که نمایش بازی میکنیم جاهایی که مثلا منو میخوری زودی منو میبوسی و میگی مامان جون ااین یه نمایشه ها نگران نشی