روزهای پاییزی شیرین عسلمون .....
سلام به شیرین عسلمون که دیگه اونقدر خوردنی و شیرین شدی که دور شدن ازت برام خیلی سخته و تمام برنامه هامو موقعی میریزم که شما مهد هستی تا وقتی میای کنار هم باشیم ، حالا فکر کن مامانی چقدر سرعت به خرج میده و همه کارهاشو تند تند انجام میده گلکم.
الیسای نازم همه جوره عاشقتم وقتی میای و سر تا پامو بوسه بارون میکنی وقتی تو کارای خونه کمکم میکنی وقتی سر لباس پوشیدنها کلی با هم کلکل میکنیم وقتی مدل موهاتو باید خودت دوست داشته باشی وقتی شیطونی میکنی اونم زیرکانه وقتی دلت تنگ میشه برای همه کسایی که ازت دورن وقتی به ذوق پوشین لباس پفی یک متر از جات میپری و محکم بغلم میکنی وقتی تا یه چیزی بهت میگم که مخالفت باشه میزنی زیر گریه و میگی دیگه اون الهام قبلی که مهربون بود نیستی وقتی برای بیرون رفتن و قدم زدن دستهامو محکم فشار میدی و از اینکه با همیم لبخند میزنی .....وااااااااااااااااااااااااای همه کاراتو با دل و جونم دوست دارم هر چند شاید یه وقتهایی سخت گیری کنم که اونم برای خودته اما عاششششششششششششقانه دوست دارم.
الیسا جونم خیلیییییییییییی مهربونی و خیلی میفهمی که البته برای ما یه کم سخته چون اصلا نمیشه مثل بچه ها گولت زد و باعت میشه گاهی حسابی خسته میشیم . همیشه دوست داری هم من و هم بابایی کنارت باشیم تا میخوای منو ببوسی بابارو هم صدا میزنی و یه دستت دور گردن من و یه دستت دور گردن بابایی و شروع میکنی به بوسه بارون کردن ما که من عاشق این کارتم . تا بابایی میاد میپری بغلش و ناز کردنهای دخترونت ... تا بابایی بگه خستم زودی براش یه بالش و یه پتو رو کشون کشون میاری و میگی بابا جون بیا حالا استراحت کن و خیلی از کارهای بابایی رو تکرار میکنی عزیزم .
تلفن های خونرو دوست داری جواب بدی و هر کی هم با شما کار داشته باشه میری اتاقت و باهاش صحبت میکنی .
الیسا جونم تو خونه همش در حال آواز خوندنی و خودت یه ترانه انتخاب میکنی و سعی میکنی مثل همون بخونی و خیلی بامزه میخونی تو ماشین ، تو خونه ، هر جایی باشه و منو بابایی هم همش میچلونیمت و بعد میگی مامان جون یه دکتر میتونه خواننده هم باشه ؟؟؟؟؟ منم گفتم چرا که نشه ، میتونه عزیزم و تو هم زودی گفتی آخخخخخش خیالم راحت شد پس ادامه میدم ( نفسمی دختر ) همش میگی دوربینو بیار فیلم بگیر میگم چرا ؟ میگی آخه میخوام بقیه هم ببینن چطوری میخونم و منم گفتم این که کاری نداره میتونی پیش خودشون بخونی و تو هم گفتی نه مثل خواننده ها باید فیلممو ببینن .
این روزها بزرگ شدنتو بیشتر دارم حس میکنم اونم همه جوره ، حرف زدنت ، کارات ، و اینکه برای خودت کلی نظر داری و خیلی هم برات مهمه . حالا بقیه رو از رو عکسها توضیح میدم
بازم لباس مامانی رو پوشیدیو گفتی الهام اومد
آماده برای رفتن به مهد
عاشق سنگ جمع کردنی و یه روز اومدی گفتی حالا برم رنگشون کنم و تازه چند تایی رو هم کادو دادی به عمه راضی و گفتی این هدیه برای تو .
این ژستم که ول کن نیستی
عشقولانه های پدر دختری
تو هر حالتی ژستتو میگیری
عروسکهاتو جمع کریو داشتی بهشون درس میدادی تازه بال فرشته هم گذاشته بودی همش میگفتی من فرشته هم هستم
آماده برای رفتن به مهد
0
بازم الهام اومد
این بالش سنتی رو عمه راضی برات آورده بود که به نوبت تمام عروسکاتو میذاشی روش تا بخوابن
عاشق نقاشی هستی و منم چند تکه پارچه بهت دادم و خیلی قشنگ و زود نقاشی کردی
اینم از خاله بازی شیرین عسلم
عروسکتو پیچوندی میگی سردشه آخه
اینم که یه شب خاله شقایق اینا اومده بودن خونمون که اولش تو و مهرنیا اونقدر خوبین که ما هم کلی تعجب میکنیم اما بعدش کلی با هم اختلاف نظر دارین و خاله شقایق هم اومد داره باهاتون حرف میزنه
ارفتی بالش و پتو آوردی و مثل بابایی خوابیدی
عاشق اینی که به عروسکت غذا بدی
هم به عروسکت شیر میدی هم خودت میخوری
فرشته ناز من لا لا کرده و همچنان با قصه شب بخیر کوچولو لالا میکنی
قبل رفتن به مهد که یه نقاشی کشیدی و گفتی میخوام هدیه بدم
وااااااااااااااای بگم چقدر منو بابایی خندیدیم وقتی تو رو اینجوری دیدیم خدا میدونه
همونطور که گفتم عاشق خوانندگی هستی و تو اتاقت بودی و یهو دیدیم داری با پا میزنی و میخونی که کلی از زرنگیت لذت بردم خوشگل من
بازم داری میخونی گل من
بازی کردن دخملی
عروسک من داره میره مهد قربونش برم
عزیز دلم با هم رفته بودیم کتابخونه و تو راه میدوئیدی و میخندیدی و منم همراه تو میدوئیدم کلی خوش گذشت مادر همین که با همیم خوبه عشقم
من فدای این خنده های از ته دلت بشم که به یه دنیا نمیدم
تا از راه میرسی لباس در نیاورده میری سراغ نقاشی کردن
داری با عروسکات بازی میکنی و براشون کتاب میخونی
عروووووووووووووووووسک من
قربونت برم
اینم برای شبی که مرتضی پاشایی عزیز رو از داست دادیم که خیلییییییییییییییی دلم شکست و کلی گریه کردم عزیزم کلی با آهنگاش خاطره داشتم و دوسشون داشتم و بیشتر از همه اینکه تو هم آهنگشو میخوندی و میخونی گل من و اون شب قرار شد شما پیش بابایی باشی منو خاله یلدا و بچه ها بریم که دیدم همش آهنگشو میخونی و گفتم تو هم دلت میخواد بیای ؟ تو هم گفتی اگه آهنگ میخونن من بیام که دلم نیومد نبرمت و واسه همین من و تو بابایی رفتیم و خیلییییییییییییییییییییییییی شلوغ بود و کلی اومده بودن و اصلا نمیشد حرکت کرد و تو هم از بغل بابایی تکون نخوردی و فقط نگاه میکردی .......مرتضی جان خیلییییییییییییییییییییییییی زود رفتی ولی چه با ارزش و احترام جسمت رفت و اسمت چه زیبا ماندگار شد .
اینجا هم پارک مادر