ماه بانوی من ، چهار سال و نیمگیت مبارک ...
ماه بانوی من ، ای تمام آرزوی من ، بودو نبود من ، چهار سال و نیمگیت مبارک .
خدای من باورم نمیشه که روزها و ماه ها به این سرعت گذشتن و همون الیسا کوچولو ، لپ تپلو و حالا دیگه برای خودش خانمی شده و چقدر دلتنگ میشم از الآن برای همه روزهای با تو بودن ، برای بوی پاک کودکیت برای قلب مهربونت برای اون زبون شیرینت که همرو عاشق خودت میکنی و جایی نیست که از حرف زدنت صحبتی نباشه واسه همه چی دلتنگ میشم ماه بوی من .
دخترک چهاسال و نیمه من ، خیلییییییییییییی مهربونی و همیشه در حال بوسیدن منو بابایی هستی و همش میگی عاشقتونم و دوست داری همیشه کنار هم باشیم و اگه یکیمون نباشه حسابی دل کوچولوی مهربونت میگیره عروسک ما عاشق این دوست داشتنهاتیم .
زود رنج و حساس ، ماهک من خیلی زود رنج و حساسی و اصلا انتظار یه اخم کوچو رو هم از طرف ما نداری و منم خیلی از این حست ناراحت میشم چون خودت اذییت میشی و دلت میخواد همیشه در همه حال احترام بهت حفظ بشه و حتی تو مهدت هم تا به یکی دیگه تذکر بدن تو خودتو جمع و جور میکنی قربونت برم .
من من کردنات ، این روزها بیشتر از همیشه این جمله به گوشمون میرسه که من بلدم ، من از همه بهترم ، من میتونم خودم انجام بدم ، من میخوام مهمونی برم ، من گفتم من میخوام و.... و این من گفتن ها همون شکل گیری شخصیت و خود شناسی و دونستن توانا ییهای خودته و همه اینها تو شرایط سنی تو هست ، هر چند یه جاهایی کم میارم و خیلیییییییییییی سخته اما یه جاهایی این غرورت و دفاع از خودت برام خیلییییییییییی شیرینه .
عاشق بازی کردنی اونم با من و هر چی هم باهات بازی میکنم سیر نمیشی و میگی یه ذره یه کوچولو بازم بازی کن و و این روزها خیلی با باربیهات بازی میکنی و لباسشونو عوض میکنی کفش پاشون میکنی و موهاشونو شونه میزنی و کاردستی هم خیلی دوست داری و بعد از انجام دادنش میای و میگی مامان جونم ببین چقدر خلاقم دیدی تورو خدا .... شیرین زبون منی عمرمییییییییییییییییی
اگه منو دوست داری ، تازگیها تا چیزی میخوای یا کاری داری و با نه مواجه میشی زودی میگی اگه منو دوست داری اگه من برات مهمم اگه نمیخوای اشکمو ببینی ، اگه نمیخوای دلم بشکنه این کارو انجام بده .... داستانی داریم با این زبون شما
یه شب سر میز شام همش بهمون نگاه میکردی و لبخند عمیقی میزدی و یهو گفتی چقدر ما خوشبختیم گفتم چطور ؟ گفتی همین که پیش همیم معلومه خوشبختیم
حسابی دلت برای همه کسایی که ازت دورن تنگ میشه و یه شب داشتی با عمه راضی حرف میزدی و یهو بهش گفتی عمه راضی تو با عمو ابراهیم خوشبختی که پیشش موندی ؟؟؟
همه همسایه هامون ساعت ورود و خروج شما رو میدونن آخه تا در باز میشه که بری مهد هزار بار بر میگردی و منو میبوسی و تا من درو بستم شروع میکنی آهنگ مرتضی پاشایی رو خوندن تا بری و موقع برگشت هم همینطور تا سوار ماشین میشی مرتضی پاشایی میخوام همونی که معدش درد میکنه همونی که همه براش اشک ریختن اونو میخوام و تا رسیدی با صدای بلند میخونی تا من درد باز کنم و هر همسایه ای تو رو میبینه کلی هم نازت میده و میگه تا صدای الیسا میاد ما میگیم الیسا داره میره
آماده میشیم برای رفتن به پارک و تا رسیدیم به خیابون با یه اشک مظلومانه ای میگی اشتباهی گفتم من دلم کتابخونه میخواد و میری کتابخنه و موقع برگشت هم اگه هر چقدرم خریدت سنگین باشه کشون کشون با خودت میاریش و میگی اگه بدم تو داشته باشی کتابام ناراحت میشن
تا اسم عروسی میاد ذوق زده میشی نه واسه عروسی واسه لباس پفی پوشیدن و عاشق کفش کاشنه بلند (پاشته بلند) هستی و منم از ترس اینکه همه جا اونو بپوشی نمیگیرم برات
کلا عشق هدیه دادن به بقیه رو داری میری اتاقت وسیله کاردستیو میاری و میشینی یه کاردستی درست میکنی و زیرشم یه چیزی که فقط خودت میفهمی رو مینویسی و هدیه میدی و تو خونه هر ساعت یه هدیه به من میدی و یه هدیه به بابایی
دیگه باید برم کلی کار دارم و دوباره میام و این پست رو کاملش میکنم