الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

ماهک من ......

یه روز زمستونی الیسایی .....

  سلام به الیسای همیشه شیرینم نازگلکم دیروز بعد از مهدت بردیمت خونه مامان ملی چون باید میرفتیم سر ساختمون  و بهت گفتم الیسا جونم بازی کن منم زود میام و اولش گفتی باید بری ؟ بعدش گفتی باشه  من همین جا هستم و ما هم رفتیم و بعد از تموم شدن کارامون برگشتیم  نازگلکم و دلم میخواست ببرمت بیرون و از اونجای  که با مامان ملی و بابا قاسم همیشه میری به آهو ها غذا میدی و بعدشم تو پارک بازی میکنی منم دلم میخواست یه بارم باهم بریم و تا گفتم بریم پیش آهو ها خوشحال شدیو بوسه بارونم  کردی و زودی آماده شدی تا من و تو مامان ملی عزیزم بریم و خیلی حس خوبیه اینکه دستهای پنبه ای و نرم و  ظریفتو تو دستا...
15 دی 1393

یه آخر هفته دریایی .......

  همین که صدایم می‌کنی همه چیز این جهان یادم می‌رود یادم می‌رود که جهان روی شانه‌ی من قرار دارد یادم می‌رود سر جایم بایستم پابه‌پا می‌شوم زمین می‌لرزد… سلام  به عشقم ، به امید زندگیم ، الیسای  ملوسم الیسای من دیگه رسما شدی همدم مامانی  و همصحبت و همراه روزهایی که خونه هستیم  من مشغول کارهامم و تو هم میری اتاقت بازی میکنی و  برنامه میبینی و وقت  عصرونه که میشه  میای تو آشپزخونه کنارم میشینی و میگی مامان جون میدونی الیسا چی دوست داره دیگه ؟؟؟ بعد با صدای بلند و لبخند...
13 دی 1393

چند روز با عشق کوچولوی خودم ....

سلام به عشق کوچولوی خودم عزیز تر از جونم چند روزی سرما خوردی و منم نفرستادمت مهد و خودمم سر کارم نرفتم و موندم پیشت تا خوب مواظبت باشم که زودتر خوب بشی  ، و رفتم عطاری و داروهای گیاهی گرفتم  و برات درست کردم  و گفتی مامان جونم اینا چین ؟ منم گفتم اینا گلهایی هستند که تو کوه در میان و خیلی خوبن و اگه بخوری  زود خوب میشی و از اونجای  که وقتی چیزی رو برات توضیح میدم  خوب گوش میکنی  اینبارم با صبوری داروهاتو میخوردی و بابایی هم برات آب پرتقال درست کردو منم که همینطور لیمو شیرین برات آماده میکردم و با هزار تا بازی و داستان بهت میدادم  و چون خیلی میوه دوست داری  میخوردی...
22 آذر 1393
1493 12 17 ادامه مطلب

آرامشم باش ماهکم ....

 سلام به ماه آسمونم  ، به دختر یه دونم ، الیسای مهربونم قربونت برم عزیزم که تو این سرما خیلی نمیشه بیرون رفت و مجبوری بیشتر خونه بمونی و با اینکه خیلی هم مواظبتم اما تا سرمات خوب نشده دوباره سرما میخوری  و حسابی ضعیف میشی  ماه کوچولوی من     شیرین زبون مامانی دیروز داشتیم با هم بازی میکردیم که گفتی مامان جون  اینو برام توضیح میدی و منم برات توضیح دادم و بعدش  گفتی ممنونم که منو فهمونده کردی منو بابایی که حسابی خندیدیم و شد تکه کلاممون یه بارم داشتی از مهدت برام تعریف میکردی و گفتی مامان جون امروز تیچرمون برامون از کارهای ساختمونی گفت تازه از ارده (اره ) هم گفت...
18 آذر 1393

روزهای پاییزی شیرین عسلمون .....

سلام  به شیرین عسلمون که دیگه اونقدر خوردنی و شیرین شدی که دور شدن ازت برام خیلی سخته و تمام برنامه هامو موقعی میریزم که شما مهد هستی  تا وقتی میای  کنار هم باشیم ، حالا فکر کن مامانی چقدر سرعت به خرج میده و همه کارهاشو تند تند انجام میده گلکم. الیسای نازم همه  جوره عاشقتم    وقتی میای و سر تا پامو بوسه بارون میکنی   وقتی تو کارای خونه کمکم میکنی  وقتی سر لباس پوشیدنها کلی با هم کلکل میکنیم   وقتی مدل موهاتو  باید خودت دوست داشته باشی   وقتی شیطونی میکنی اونم زیرکانه   وقتی دلت تنگ میشه  برای همه کسایی که از...
8 آذر 1393
1889 10 14 ادامه مطلب