روزی که به دنیا اومدی
امروز یه روز مونده که تو به جمع من و مامانی اضافه شی ، تابستونه و هوا گرم. آره بیست و سوم تیر ماه . وای شب سختی بود
همه اش تو شکم مامانی وول میخوردی چه بی تاب بودی واسه پیش ما اومدن چقدر شیرین بود حرکاتت از همون اول شیطون بودی
کوچولوی من .
هوا تازه روشن شده بود دمدمای صبح بود ساعت 6 انگار دیگه طاقتت تمام شده بود آره میخواستی بیایی به جمع ما. وای مامان درد
بدی گرفت جفتکهای تو کار خودش رو کرد چند روز زودتر از اینکه روز تولدت باشه ...
زنگ زدم به مادر و پدرجون اونا با عجله اومدن خوشبختانه راه خونشون تا خونه ما زیاد نبود . مامان رو اورژانسی تا بیمارستان
رسوندیم. روز پنجشنبه بودو هوا بد جوری گرم
رسیدیم به بیمارستان امام علی ، دکترا بعد معاینه مامان دستور عمل اورژانسی دادن . اگه یه کم دیر میجنبیدیم خدا میدونه...
2 ساعتی پشت در اتاق عمل منتظر موندیم من بودم و مادر و مادر جون و دو تا پدر جونا راستی عمو ولی هم تا ظهر پیشمون موند
خدا رو شکر که زن عمو فاطمه هم اون روز شیفتش بود و کلی کمکون کرد .
ساعت 9:43 صبح پنجشنبه بود که صدای اونگه کردن تو گوشم رو نوازش داد ...
خوش اومدی گلم ...
وای وقتی ماما از اتاق عمل صدامون کرد که تو رو تحویلمون بده چه شوری بود ، وصف شدنی نبود دنیایی بود اون لحظه برام.
وقتی دیدمت، چه ناز بودی وای سفید سفید سرخ سرخ کوچولوی کوچولو . فرشته بودی گلم . بوسیدمت دیگه زودی اومدم بیرون
منتظر مامانی شدم . مامانی هنوز به هوش نیومده بود . وای اتاق رو رو سرت خراب کرده بودی واسه یه ذره شیر. مامانی به
هوش اومد وقتی دیدت یه حال خاصی بود تا کسی مامان بابا نشه احساس منو نمیدونه ! دستات رو بوسید و نازت کرد با اینکه عمل
داشت و کلی درد...
بعد یه روز تو بیمارستان بستری بودن اومدیم خونه . جمعه صبح بود وای خونمون گرمی پیدا کرد به قول خودم لامپ هزار خونمون
شدی . چه با ناز اومدی به محفلمون . عزیزم هیچوقت روز با تو ما شدن رو یادم نمیره. تموم دنیای بابا ،الیسا
فرشته کوچولوی قشنگم به دنیا خوش اومدی ماه من ....