وروجک به ییلاق مادری میرود...
عزیز دل مامان تو این یه ماه خیلی خسته شده بودی واسه همین تصمیم گرفتیم تعطیلات و بریم ییلاق ویک شنبه صبح ما با مادر و پدر جون و دایی عادل رفتیم کلی تو راه شیطونی کردی و منم واست از کوه میگفتم وقتی گفتم الیسا میبرمت چشمه جایی که توش آبه تو دستتو بردی سمت چشم خودتو گفتی مامان چشمه ؟ وای من که از خنده نمیتونستم جوابتو بدم کلی بوسیدمت از اینکه تو فکر کردی چشمه همون چشم خودته .چه هوایی بود خنک خنک تو هم واسه خودت حسابی با بچه ها بازی کردی بیرون رفتیم چشمه رفتیم تازه اسب دیدی ودو تا شتر هم بود که با دیدنش کلی می خندیدی و غروب هم با هم رفتیم بالای کوه از اونجا همه جا کاملا معلوم بود وشما شبش تب کردی ومن تا صبح بالا سرت بیدار بودم که دمدمای صبح بهتر شده بودی و بازم کلی گشتیم وخیلی خوش گذشت. الهی همیشه شاد باشی........
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی