عیدانه 94 ...............
سلام به شیرین ترین شیرینی دنیا ، سلامی بهاری به دخترک جان
ماهکم بهار هم آمد ، با همه زیباییهایش و عطر خوش بهاری اش و من در این سال نو بهترین ها رو برایت آرزو میکنم و امیدوارم همیشه شادو سلامت باشی و به هر چیزی که دوست داری و مایه آرامشت میشود برسییییییییییییی .
لینم بیسکوییت های الهام و الیسا پز
ماهک جانم ، هر چند که امسال حال خیلی خوشی برای اومدن بهار نداشتم و تمام کارهام را لحظه آخری انجام دادم و باز هم به خودم گفتم ، سالی جدید و و فصلی نو در پیش داریم پس باز هم به استقبال بهار میریم و هر چند با داشتن دختر گلی مثل تو هر روز من بهار هستش .
اول از همه که بیصبرانه منتظر ماهی قرمز بودی و هنوز نیومده برات گرفتم و بیشتر از تو من کلی ذوق کردم و کم کم به خونه تکونی رسیدیم و تو هم روزهای آخر میرفتی خونه مامان ملی و وقتی میومدیم دنبالت با گریه بر میگشتی و حسابی بهت خوش میگذشت و خلاصه روز جمعه با هم شروع کردیم برای چیدن هفت سین و تو هم کلی نظر میدادی و کمکم بودی و چقدر تو دلم ذوق میکردم وقتی میدیدمت با دقت داری میزو میچینی و بعد هم هفت سین اتاقتو چیدیم و و بهت گفتم برای اینکه موقع تحویل سال بیدار باشی زودتر بخواب و تو هم که قربونت برم گوش دادیو زودی خوابیدی اما یک ساعت مونده بود به تحویل سال بیدار شدی ولی وای چی بگم که با تب شدید و حساسیت پوستی که من با دیدنت حسابی تعجب کردم و مونده بودم که چی شد ؟؟؟ و اینطور شد که موقع تحویل سال گفتی مامان جون من حال ندارم و پای هفت سین خوابیدی و فرداش هم تب داشتی اما روز دوم دیگه دیدیم خوب نمیشی و بردیمت دکتر و بعد گفت باید بستری بشی و بابایی زودی گفت نمیخواد بریم یه جای دیگه و خلاصه چند جایی رفتیم و گفت یه ویروسیه که چند روز اول با تب همراه و اگه باز خوب نشد بیارینش و ما هم هفته اول عیدمون اینگونه گذشت و بعد هم بابایی مریض شد و خلاصه ما حسابی در عید خانه داری و مریض داری کردیم و چقدر هم خوش گذشت و فقط دلم میخواست این تعطیلات تموم بشه چون خیلیییییییییییییی خسته شده بودم . اما بازم خدارو شکر که از این بدتر نشد .
اینم عروسک من همراه با تب جانش پای هفت سین الهام و الیسا چین
اینم سینی که آماده کرده بودم بری پشت در که نشد
دختر جانمان با تب جانش در حال استراحت پای هفت سین
و این مرغ عشقهای ناز و دوست داشتنی هدیه بابایی بود به دختر جانش تا دیگه بهونه تنهایی و بچه و ... نیاره
دختر جانمان با تب عزیزش پای هفت سین اتاقش
عزیز دل مامانی هر روز میپرسیدی مامان جون عید تموم شد ؟ چون دلت میخواست با سینی بری پشت در ...تا اینکه روزهای آخری بهتر شده بودی و من هم همه چی رو برات آماده کردم
ماه بانوی من پشت در ...
دورت بگردم که با چه تمرکزی هم داری میای ...
ماه بانو جانمان دلش میخواست با وسیله های هفت سین عکس بندازه
و عاشق فوت کردن شمع