اولین جدایی الیسا از مامان و بابا
دختر کوچولوی ناز من دیگه باید عادت میکردی یه روزایی رو بدون مامان باشی و این واسه مامان خیلی سخت بود آخه تو همش دو ماهت بود...صبح زود بود تو رو لای پتو پیچیدم و تو راه خوب شیر دادمت تا سیر شدی و خوابیدی و ما رسیدیم خونه مادر( مادر .مامان الهام)نمی دونی چه سخت بود وقتی دادمت دست مادر انگار یکی دلمو از جاش کند اما چاره ای نبود کلی بوسیدمت بابا علی هی می گفت الهام بیا دیر شد کلی راه ...خودشم خیلی ناراحت بودو همش سفارشتو می کرد منم با چشای خیس راه افتادم کل راهو گریه کردم وزنگ میزدم نمی دونی کل روزو هواسم پیش تو بود و چشمم به ساعت وقت برگشتن فقط منتظر دیدنت بودم وقتی رسیدیم واسه بغل کردنت بین منو بابایی دعوا شد من گرفتمت و ولم نمی کردم بابا هی میگفت بده منم دلم تنگ شد و این ندیدنات تا 18 ماهگی ادامه داشت ودوری از تو خیلی سخت بود ودیگه قرار شد کارامونو داخل شهرخودمون بگیریم تا زیاد ازت دور نباشم .الهی هیچ بچه ای دور از مادرش نباشه.