من اومدم....
سلام به همه دوستای گلم که تو این مدت به فکر ما بودید و جویای حال ما این گلا رو واسه شما آوردم تقدیم به همتون که خودتونم گل هستید خیلی دوستون دارم و خیلی تو این مدت دلم واستون تنگ شده بود .
وای که چه روزایی رو گذروندیم هممون مریض شدیم و افتادیم تو رختخواب و مامانم وبابام با حال بدشون همش نگران من بودن آخه تب میکردم و بیحال بودم و کلی هوامو داشتن و بعد من از همه زودتر خوب شدم و از مامان بابام پرستاری میکردم آخه من دوس دارم دکتر بشم واسه همین تا هر کدوم حالشون بد میشد من میگفتم یه دالو بدم زود اوب میشین ... تازه نمیذاشتم بابام لب پنجره واسته زودی میرفتم و بهش میگفتم بابا علی جانم کنار پنجله نباش درما میکلی بیا کنال ... بعد یهو میدیدم لپام بوسه بارون میشد .... به مامانم میگفتم هیچی نیس یه کم بکاب اود اوب میشی .... تازه وقتی تنها میشدم میگفتم ان شااله ما همه اوب شیم .... خلاصه بلا دور شدو ما بازم اومدیم.