دختری با کفشهای کتونی....
عزیز دلم دختر قشنگم یه روز من و بابایی رفتیم خرید که واسه خودمون کتونی بخریم آخه من همیشه کتونی میپوشم و طبق معمول رفتیم پاساژ میرداماد و شما رو با خودمون نبردیم آخه وقتی ببریمت کل مغازه رو زیرو رو میکنی و همه کفشارو باید پا بزنی واسه همین مثل همیشه خونه مامان ملی موندی و با دایی عادل کلی بازی کردی منم وقتی خریدم تموم شد گفتم چرا کتونی بچه گانه نمییارید و آقای فروشنده گفت قبلا مییاوردیم و لی دردسر داره دیگه نمییاریم شما واسه کی میخواید و منم گفتم واسه دخترم و اونم با تعجب گفت مگه بچه داری ؟؟؟ منم گفتم بله یه دخمل 2 سالو نیمه دارم کلی متعجب و گفت یه لحظه اجازه بدین و بعد یه کتونی خوشگل اما خیلی بزرگ آوردش و گفت اینم کادوی من به دخملی شما درسته الان سایزش نیست اما از من قبولش کنید و من و بابایی هم با دیدن سایزش خندمون گرفت و تشکر کردیم و و قتی هم اومدیم خونه بهت نشون دادیم کلی خوشت اومد و گفتی مامان این واسه وقتی که بزرگ بشمه منم کلی بوسیدمتو گفتم آره عزیزم و ماجرا رو واست توضیح دادم تو هم گفتی یعنی به من کادو داد ؟ آخه از اونجایی که عاشق کادو هستی کلی ذوق کردی ... اینم از کتونی تو
اگه گفتین این پای کیه؟
فدای پاهای کوچول موچولت بشم که تو این کتونی گم شدن ... مثل پاگنده ها شدی جوجه من.