مسیر رقتن به بجنورد ....
سلام به ماهکم به دختر خوشکلکم الیسا جون ناز گلکم
عزیز دلم اینکه چرا اینقدر دیر به دیر میام و علتشو دوباره میام میگم ولی حالا بریم از عروسی برات بگم ....
ماه بانوی کوچولوی من که برای عروسی عمه ثمینا لحظه شماری میکردی ، تا به زمان عروسی نزدیک شدیم دیگه حسابی خوشحال بودی و با اومدن عمه راضی که دیگه کلا تو آسمونها سیر میکردی و بیشتر روزها رو با هم بودین و من از دیدن خوشحالی تو حسابی لذت میبردم و تا اینکه برنامه ریزی کردیم برای رفتن به بجنورد و قرار شد ما و عمه راضی زودتر بریم و تو مسیر اصلا کاری به ما نداشتی و آروم نشتی تو صندلیت و برای خودت کارتون میدیدی و میخوابیدی و تا بیدار میشدی میگفتی مامان جون رسیدیم خونه عمه ثمینا ؟؟ تا میگفتم نه تو هم میگفتی چقدر دور چرا نمیرسیم ...
و هر بار که از کنار ماشین عمه راضی رد میشدیم حسابی برای هم دست تکون میدادین و ذوق میکردی
این پدرو دختر مثل همیشه
بابا علی و عمو ابراهیم که هیچ کبابی رو بدون تست کردن رد نکردن و البته تو هم پایه کباب خوردن بودی
این جوجه رنگی ها رو هم بابایی برات خرید تا حوصله خانم خوشگلمون سر نر ولی بد بختها رو کشتی بس که بهشون دست میزدی و تازه میگرفتی با دستت میاوردیش بالا و میگفتی ورزش کن تا مریض نشین
اونجا هم برای خودت یه ذوست گل داشتی که اسمش نازنین زهرا بود خیلی دختر خوبی بود و حسابی با هم سرگرم شدین