الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

ماهک من ......

سرما خوردگی خانم کوچولو قبل از تولد...

1391/5/22 12:09
887 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم منو ببخش که دیر به دیر واست می نویسم .بزار اول از تولدت بگم مامان جان که درست 4 روز مونده بود به تولدت سرما خردی که هر چی می گذشت بدتر می شدی و منو بابایی بردیمت پیش دکتر که بماندقبل از نوبتت کلی ورجه وورجه می کردی هر بچه ای رو می دیدی می گفتی ...

سلام عزیز دلم منو ببخش که دیر به دیر واست می نویسم .بزار اول از تولدت بگم  مامان جان که درست 4 روز مونده بود به تولدت سرما خردی که هر چی می گذشت بدتر می شدی و منو بابایی بردیمت پیش دکتر که بماندقبل از نوبتت کلی ورجه وورجه می کردی هر بچه ای رو می دیدی می گفتی مامان نی نی وخودتم می رفتی پیشش و نازش می کردی و بوسش می دادی و کار منو بابایی برگردوندن تو بود وتا بهت می گفتیم هیس تو سریعا به بچه های دیگه می گفتی تا اینکه نوبت وروجک ما شد خودت در زدی رفتی تو ومنم گذاشتمت رو صندلی تا آقا دکتر خواست معاینت کنه در رفتی وای مگه آروم می شدی . خلاصه دکترت گفت یه سرما خوردگی معمولی ولی راجع به پستونکت گفت که دیگه کنار بزاره وحتی برای مهد کودکم با دکترت مشورت کردم گفت عالی وفکر خوبی بفرستش وشما همچنان گریه می کری که دیگه رفتیم داروهاتو گرفتیم و رفتیم خونه که من کلی کار داشتم آخه کارای تولدت رو تموم نکرده بودم تو هم همش می گفتی پیشم باش یا بهونه می گرفتی خلاصه خیلی خسته شدم اما از اینکه کارا خوب پیش می رفت خوشحال بودم . روز تولدت کارا رو رسیدم و وقت آتلیه بود کیک برداشتیم ورفتیم آتلیه کاخ وقتی وارد شدیم همه نگات میکردن و خیلی خوششون اومده بود کلی نق زدی تا نوبتت بشه وقتی داخل رفتیم و آماده عکس گرفتن شدی هر کاری کردیم نخندیدی هشت نفری هر کاری کردن انگار نه انگار  اصلا به روی  خودتم نمی آوردی من  و بابایی از کارای اونا خندمون می گرفت اما تو نه خلاصه یه چند تا عکس گرفتیم و برگشتیم که مهمونا یه وقت پشت در نمونن وقتی اومدی خونه رو که دیدی شروع به رقصیدن کردی وبه نوبت عروسکاتو میگرفتی وبا هاشون می رقصیدی وهر مهمونی که می یومد سریع می رفتی درو باز می کردی و می گفتی د دندایید یعنی بفرمایید و اول باهاشون می رقصیدی و ولشون می کردی وهمه اومدن وقتی  کیک و آوردیم چشات برق می زد ومنتظر یه فرصتی بودی تا یه ناخونک به کیک بزنی که کلی هم این کارو کردی خیلی بامزه می شدی وقتی یواشکی کیک می خردی عزیزم بعدشم با چاقو رقصیدی و کیک برش زدی وعکس انداختی و کادو گرفتی شب خوبی بود خوش گذشت وبا پایان خوبش خستگی منم در رفت و عمو رضا و عمه راضی تا  ساعت ٣ صبح بودن و تو هم بیدار بودی  وقتی همه رفتن دیگه نتونستی تحمل کنی و خوابت برد عزیزم .امیدوارم همیشه شادو سلامتو خندون باشی گل همیشه بهار من.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

روزهای شیرین
20 مرداد 91 14:25
خدا حفظش کنهههههههه خیلی نازه!!!!! میدونی مامان الیسا وقتی این دخترای خوشگلو میبینم با خودم میگم کاش دختر منم انقد ناز شه
yasaman jon
15 شهریور 91 18:52
پس عکسا تولد و آتلیش کوش؟