کمک کردن موش موشی ...
افطاری مهمون داشتیم وقتی نوبت جارو کردن شد سریع اومدی و جارو رو گرفتی وهی می گفتی من جارو کنم مگه ول میکردی وروجک من ... ...
نویسنده :
مامانی و بابایی الیسا جون
16:13
سیب خوردن الیسایی ...
مامان اولو آله..
عروسکم تازگی ها وقتی می خوای برنامه کودک ببینی اول مییای میگی موش مامان موش یعنی موش و گربه می خوام بعدشم میگی اولو آله یعنی هلو آره خودت آخرش آره رو میگی اینم یه عکس از هلو خوردنت موقع دیدن موش و گربت . ...
نویسنده :
مامانی و بابایی الیسا جون
18:52
الیسا وخرسیش
ترو خدا نگاش کن ...این همون خرسی هست که براتون گفتم ازش جدا نمیشه میگی نه نگاه کن ...
نویسنده :
مامانی و بابایی الیسا جون
14:36
سلام فینگیلی...
مامانی این روزا خیلی بازیگوش شدی و اصلا یه جا نمی مونی خیلی هم وابسته شدی از دستت نمی تونم یه قدم بردارم موقع بازی کردنتم زیر چشمی حواست به منه که از جلو چشات دور نشم الهی فدات بشم که دیگه بزرگ شدی نمی شه گولت زد وای از روزی که باید برم سر ساختمون انگاری قبلش می فهمی و ولمم نمی کنی تا اینکه برسیم خونه مادر(مادر مامانی) تا چشمش به دایی عادل می افته منو یادت میره منم یواشکی باید جیم شم وتو هم بعد از کلی بازی کردن یادت می یاد مامان نیست و بهونه گیریتم شروع می شه مادر مجبور می شه بهم زنگ بزنه وتا تو صدامو میشنوی دیگه صبرت تموم میشه ومی زنی زیر گریه عزیزم ومنم که ... منو بابایی زود برمی گریی پیشت من تا می یام سمتت روتو بر میگردونی و میری تا...
نویسنده :
مامانی و بابایی الیسا جون
12:12
دختر ناز من دستش اوووووووووووووووووف شد ...
الهی فدات شم که تو رو اینجوری نبینم مامانی من ... عزیزم داشتم بهتشام می دادم بعد از اینکه تموم شد دوباره می خواستی پا شدی تا با دستت به قابلمه اشاره بزنی که از این می خوام اشتباهی قابلمه سحری که شعلشم روشن بود دس زدی وجیغت به آسمون رفت انگشت شصتت بدجوری سوخت کلی گریه کردی و دستتو تو آب گذاشتیم خیلی خوابت مییومد تا می خواستم بگیرمت جیغ می زدی تا اینکه یهو دیدم اینجوری خوابت برد منو بابا تم کلی نازت دادیم . ...
نویسنده :
مامانی و بابایی الیسا جون
12:11
سرما خوردگی خانم کوچولو قبل از تولد...
سلام عزیز دلم منو ببخش که دیر به دیر واست می نویسم .بزار اول از تولدت بگم مامان جان که درست 4 روز مونده بود به تولدت سرما خردی که هر چی می گذشت بدتر می شدی و منو بابایی بردیمت پیش دکتر که بماندقبل از نوبتت کلی ورجه وورجه می کردی هر بچه ای رو می دیدی می گفتی ... سلام عزیز دلم منو ببخش که دیر به دیر واست می نویسم .بزار اول از تولدت بگم مامان جان که درست 4 روز مونده بود به تولدت سرما خردی که هر چی می گذشت بدتر می شدی و منو بابایی بردیمت پیش دکتر که بماندقبل از نوبتت کلی ورجه وورجه می کردی هر بچه ای رو می دیدی می گفتی مامان نی نی وخودتم می رفتی پیشش و نازش می کردی و بوسش می دادی و کار منو بابایی برگردوندن تو بود وتا بهت می گفتیم هیس تو...
نویسنده :
مامانی و بابایی الیسا جون
12:09
دخملی من مثلا جا خورده ...
الیسا وقتی خودش کسی و نبینه فکر می کنه هیچکس اونو نمی بینه وپشت هم صدا می زنه که ما بریم و پیداش کنیم اینجا که اصلا معلوم نیست ... امان از دست این آسی پولیکای من چی میشه گفت دیگه ... اینجا هم خپلو رو ور داشتی و جای اون نشستی . عاشق این خرست هستی و همه جا می بیش وهر چی هم می خوری بهش میدی العانم داری اسب سواریش می دی صدام زدی که بیام از خرسیت عکس بگیرم تو اینی دیگه ... از تو سبد میوه هارو بر داشتی و می گی می خوای بری خرید کنی منتظری تا من کیفتو بیارم . ...
نویسنده :
مامانی و بابایی الیسا جون
15:13