الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

ماهک من ......

اولین جدایی الیسا از مامان و بابا

دختر کوچولوی ناز من  دیگه باید عادت میکردی  یه روزایی رو بدون مامان باشی و این واسه مامان خیلی سخت بود آخه تو همش دو ماهت بود...صبح زود بود تو رو لای پتو پیچیدم و تو راه خوب شیر دادمت تا سیر شدی و خوابیدی و ما رسیدیم خونه مادر( مادر .مامان الهام)نمی دونی چه سخت بود وقتی دادمت دست مادر انگار یکی دلمو از جاش کند  اما چاره ای نبود کلی بوسیدمت بابا علی هی می گفت الهام بیا دیر شد کلی راه ...خودشم خیلی ناراحت بودو همش سفارشتو می کرد  منم با چشای خیس راه افتادم کل راهو گریه کردم وزنگ میزدم نمی دونی کل روزو هواسم پیش تو بود و چشمم به ساعت وقت برگشتن فقط منتظر دیدنت بودم وقتی رسیدیم واسه بغل کردنت بین منو بابایی دعوا شد من گرفتم...
18 خرداد 1391

لغت نامه الیسا

بابا  =   بابا                            خیارشور  =  ددادور                      الیسا کجا بریم = دد  چی بخوریم = ب ب   با کی بریم = مامان یا بابا مامان   =    مانا- مانانا- مامان       زیتون  =  دی دی                ...
29 ارديبهشت 1391

برای تو ، الیسای من

سلام عروسک من دختر نازم...منو ببخش مامانی که خیلی وقته نتونستم برات بنویسم آخه یه مدتی درگیر یه پروزه ساختمانی که منو بابایی شروع کرده بودیم  بودم اما دیگه چیزی نمونده که تموم شه فدات شم .دخترمن هستی من تو تمام آرزوهای منی  نمیدونی چقدر دوست دارم  نمی دونی چقدر آرزوی داشتن یکی مثل تو رو داشتم  واقعا خدایا شکرت آخه دختر یعنی همه زندگی  یعنی پایان تنهایی همدمی که از وجودته ... ملوسکم لحظه  لحظه بزرگ شدنت واسم خاطرست  اولین خندیدنت اولین نشستنت اولین و....وای که همه بهانه زندگی و تلاش  کردنه امید زندگی من نمی دونی چقدرخوشحالم که حالا بیشترپیشتم وای کهروزای سختی رو پشت سر گزاشتیم هر سه تاییمون عزیز...
29 ارديبهشت 1391