الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

ماهک من ......

اولین برف زمستونی ............

    سلام به دختر نازو شیطون بلای خودم الیسا جون جونم برات بگه دیروز ناهار رفته بودیم ولیمه عمه بابا علی(عمه فاطی) و شما رو نبرده بودم و اولین باری بود که بدون تو میرفتیم آخه هر وقت میریم تو جمعی اونقدر شیرین زبونی میکنی و شیطونی که وقتی برمیگردیم مریض میشی و منم برای همین گفتم یه جاهایی رو نبرمت و بردیمت خونه مامان ملی با اینکه دایی عادل جون هفته بعد کنکور داره بازم با جونو دل نگهت داشت و باهات بازی کرد مرسیییییییییییی عادل جونم امیدوارم موفق بشی  موقع ناهار دیدم داره برف میباره کلی ذوق کردم و بعد از ناهار با بابا علی اومدیم دنبالتو سه تایی رفتیم بیرون تا حسابی برف ببینیم و تا نور رفتیم و تو اون سرما بس...
14 بهمن 1392

دومین روز برفی الیسا جووووووووووووون ....

عزیز دل مامانی دیروز که خوابیدی بابایی برات کیک پخت تا اومدن برف رو جشن بگیری و وقتی بیدار شدی حسابی خوشت اومدو گفتی مرسیییییییی پس آهنگ تولدت کو ؟؟؟ منم برات آهنگ زدمو شمع گذاشتم و تو هم شادو خندون بودی اما کیکو برعکس گذاشتی و هر چی میگفتم باید خوبش کنم میگفتی نه مامان همینطوری درسته و منم بیخیال شدم و تو هم به جشنت ادامه دادی ....   چون شب خونه خاله شقایق بودیم زودتر زدیم بیرون و کلی تو برفها بهمون  خوشگذشت و انگار همه شهر شاد بودن و جشن گرفتن و هر گوشه ای صدای خنده و برف بازی میومد و خلاصه خیلی خوب بود. اینم یه آدم برفی رو ماشین شب م...
14 بهمن 1392

تو بهترین اتفاق زندگیمونیییییییییییییییی...

    عزیز دلم دختر نازم تو کی اینقده قد کشیدی ؟ خانم شدی ، بزرگ شدی ،حرفهای بزرگتر از سنت میزنی ، تو کارا کمکم میکنی ،دستهای کوچیکو نازو مخملیتو میذاری تو دستامو با من قدم میزنی ، تو کی اینقده بزرگ شدی مامان جون که میای میگی  مامان جونم من دوست ندارم که من عاااااااااااااااشقتم عمرم ... ، الیسا جونم وقتی موهاتو نوازش میکنم نمیدونی چه حسه قشنگی دارم  مثل یه آرامبخش قوی میمونه که منو میبره به دنیایی که توش پر رویاهای قشنگه ... وقتی میرم برات خرید کنم اونقده خوشحالم که نگو بهترین تفریح من خرید کردن برای تو ، بیرون بردنت ، گردوندنت و هر چی که باعث خوشحالی تو بشه هستش ، الیسا جونم سه سالونیمه که کنارمونی و دنیامونو ...
3 بهمن 1392

عروسک ناز من ، دختر طناز من ،همدم و همراز من 3 سالو نیمگیت مبارککککککککککککککک....

  سلاااااام به همه زندیگ ، به دردونه خودم ، به تک گل زندیگیمون الیسا جونم که دیگه سه سالو نیمه شد وااااااااااااااای باورم نمیشه عروسک خونه ما اینقده بزرگ شده و کلی خانم تر و ناز تر و شیرین عسلیییییییییییی تر شده و هر روز و هر لحظه با شیرین زبونیهاش دل مارو میبره و مارو عاشقتر از همیشه میکنه قربونت برم عروسک ناز من . صبح روز 24 بود که بابایی گفت من امشب کیک میگیرم و برای الیسا تولد میگیریم و منم هیچ کاری نکرده بودم گفتم امشب ؟ بابا هم گفت بله و منم گفتم شب مهمون داریم و بابا هم گفت هنوز بهتر یه محیط شادی میشه برای لیسا جونم و منم قبول کردم اما به تو هیچی نگفتیم و فرستادیدمت مهد و منم رفتم بیرون تا به کارام برسم و اومدم با ...
27 دی 1392

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی......................

  تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی ...
22 دی 1392

مامان جون موهامو چتلییییییی میکنی....................

سلااااااااااااااااام به دختر نازو قشنگم ... جونم برات بگه دخترکم که من همیشه دلم میخواست موهاتو چتری کنم اما چون موهات فر داشت میترسیدم بد بشه و بیخیالش میشدم تا اینکه یه روز از مهد که برگشتی گریه کنون با یه قیچی  اومدی پیشمو گفتی مامان جون موهامو چتلییییییییی میکنی........من و بابا هم با تعجب نگات میکردیم و تو هم هی تکرار میکردی و منم گفتم دخترم موهای تو فر داره و تا حرفم تمام نشده گفتی پس چطور رها موهاش فلفلی (فر فری ) بود چتلی کرد ؟ پس منم میتونم ..منم بهت قول دادم که فردا ببرمت تا خانم آرایشگر موهاتو کوتاه کنه و تو هم آروم شدی عزیزم و منم به قولم عمل کردمو بردمت آرایشگاه و هی به خانم آرایشگر میگفتی ببخشیدا موهام چتلییییییی میشه...
20 دی 1392

شیرینی زندگی ما ،دختر یکی یه دونه ما .....

سلام به عشقم ، نفسم ، دختر یکی یه دونه خودم که عاشششششششششششقشم عزیز دلم دیگه خدارو هزااااااااااااااااار هزاااااااااااااااار بار شکر ، تمام نگرانیهای من و سختیها تموم شدن و به روزهای خوش و جدید که خیلی وقت بود منتظرش بودم رسیدیم الیسا جونم بعد  از گذشت یک ماه صبوری و انتظار ، خیلی خوب و راحت میری مهد و خیلی هم مربیهاتو دوست داری و همش خونه اسم اونارو صدا میزنی ،ماریان جونم ... نیکی جونم .... همش در حال نمایش مهد کودکت هستی و همه رو خونه با عروسکهات بازی میکنی نازگلم و خدارو شکر اونا هم خیلی دوست دارن و یه روز که که اومدم دنبالت نیکی جون اومد و گفت الیسا جون چند سالشه ؟ منم گفتم این ماه تموم بشه میشه 3 سال و نی...
6 دی 1392

مهد کودک + راه رفتن + تو اتاقت خوابیدن .....

  سلام به همه دوستهای گل و مهربونم که در نبودمون جویای حالمون بودن ،خیلی خیلی دلمون براتون تنگ شده بود و خیلیییییییییییییی دوستون داریم   سلاااااااااااااااااااااام به دختر نازم به عشقم به امیدم الیسا جونم کلی حرف دارم برای گفتن واااااااااااااااااااای  که دلم پر شد از نگفته ها ..... اول از همه این وابستگی بین من و تو دیگه کلافم کرده بود و مثل یه زندانی شده بودم و فقط کارم شده بود  جواب دادن به خواسته های تو و حتی این اواخر دیگه رسما سر کارمم میومدی و تو هر مهمونی و عروسی تولدی بهم میچسبیدی و میگفتی پیشم باش خلاصه دیگه خسته شدم و کلافه وبه فکر راه چاره ای برای اینهمه وابستگی و خلاصه تصمیممو گرفتم  و...
5 دی 1392

نفسم , عمرم با تو دلخوشم ....

الیسا جونم مثل اینکه همراه ما سر کار اومدن  بهت خیلی خوش میگذره که بازم باهامون اومدی جالب اینجاست صبح زود بود که حاضر شدیم که بریم وبا مامان ملی هم هماهنگ کردیم که شما رو میبریم اونجا  و تا من وسیله هاتو جمع کنم بابا  هم وسیله برای صبحانه گرفت منم خندیدم و گفتم مگه پیکنیک میریم ؟ بعد منم تو رو همونطور که خواب بودی تو پتو پیچیدمت و تا تو ماشین گذاشتمت یهو چشمهاتو باز کردیو گفتی چرا مقننه ( مقنعه) سرت کردی ؟ کجا بری ؟ گفتم من و بابا میریم سر کار تو هم برو پیش مامان ملی  سا کت شدیو گفتی  خیلی خوب میشد منم باهاتون میومدم و بعد ساکت بودی که منو بابا همو نگاه کردیم انگار هر دومون دلمون پیش حرفت گیر کرده بود و چی...
1 آذر 1392