سیزده بدر...
عزیز دلم 13 بدر رفته بودیم تو یه باغ خیلی قشنگ چون باغش شخصی بود همه چی دست نخورده و خیلی قشنگ بود و به هم خیلی خوش گذشت و همش با بابا قاسم میرفتین تاگوجه سبز بچینین و وقتی هم بر میگشتین تو جیبت پر بود از گوجه سبز و یکی هم تو دهنت و همش به همه جا سرک میکشیدی شکوفه های درخت هارو میبوسیدی و بو میکردی و واسه خودت قدم میزدی و بیشتر با بابا قاسم بودی و من اصلا خسته نشدم و خیلی خوشگذشت و بابایی هم زحمت کباب رو کشید که حسابی خوشمزه شد مثل همیشه عالی شده بود حالا بریم عکسهارو ببینیم گلم...
اینم الیسا جون تو بغل بابا قاسم جون .
گل شقایق و گرفتی و خیلی خوشحالی عزیبزم...
عاشق این عکست عروسکم...
بازم داری گوجه سبزهارو میذاری تو جیبت...
فدات بشم داری بهارو میبوسی...
این قاصدکم دادم بهت تا فوت کنی...
تو با ستایش (دختر خاله مامانی) ...
کلی به دنبال این زنبور دوئیدم تا بلاخره گیرش آوردم و ازش عکس گرفتم...