یه روز بهاری با دختر عزیزم...
دختر نازم چند روزیه که حسابی هوا گرم و بهاریه و دیدم تو هم خسته شدیو و گفتم بیا بریم خونه مامان ملی تا با هم بریم پارک چطوره ؟ تو هم کلی هورا کشیدی و گفتی واگه ان ؟؟ آماده شدیم و رفتیم خونه مامان ملی و بعدشم با هم رفتیم پارک حسابی بهت خوشگذشت و کلی بازی کردی و منم از دیدن شادی تو شاد شدم دختر قشنگم به حر فام گوش میدادیو از پیش خودت کاری نمیکردی و خیلی قشنگ و راحت نوبتی بازی میکردی قربون دختر یکی یه دونم بشم من...
آماده واسه رفتن به خونه مامان ملی جون ... از خوشحال داری ژست میگیری عزیزم.
فدای این ژستت بشم آخه چقده تو نازی قربونت برم من...
وقتی خونه مامان ملی بودیم من به مامان گفتم چقد خوبه الیسا الآن بخوابه تا تو پارک حسابی سر حال باشه که یهو دیدم تو زودی رفتی رو مبل خودتو بخواب زدی الهی فدای دختر باهوشم بشم ... منم تا تونستم چلوندمت...
آماده واسه رفتن به پارک...
تا رسیدیم رفتی سمت گلا تا نازشون کنی ...
داشتی میرفتی که چشمت به سنگ افتاد و رفتی تا جمشون کنی ...
عزیز دلم داری به چی فکر میکنی؟؟؟؟؟؟؟
داری ماهی قرمز ها رو نگاه میکنی...
بازم تا سبزه رو دیدی زودی روش دراز کشیدیو گفتی مامانی ژست گرفتم بیا...
لباستو عوض کردم تا اذیت نشی ...
الیسا جونم بای بای ...
امیدوارم همیشه همینطور بهت خوش بگذره الیسا جونم