اومدن مامان ملی جون و بابا قاسم جون...
عزیز دلم الیسای نازم تو این مدت نبودن مامان ملی و بابا قاسم خیلی دلتنگی میکردی و بهونه میگرفتی و هر روز موقع اذان میرفتی سمت tv و با دیدن خانه خدا میگشتی واسه خودت دو نفرو پیدا میکردی و میگفتی اینا مامان ملی و بابا قاسمو پیدا کردم ... و منم خیلی دلتنگ بودم عزیزم و بعد از این دلتنگی ها خلاصه برگشتن ...
اولین لحظه دیدنت با مامان ملی ...
وای که واسه خودت کلی شیطونی کردی و حسابی بازی میکردی تازه همش میگفتی پس چرا آخنگ نمیزن ای بابا ...پس چرا عروس داماد نیومدن ... و کلی از این حرفها البته اون شب زیاد پیش من نبودی آخه تا عمه هاتو دیدی پریدی بغلشون اونا هم گفتن تو که سرت شلوغه الیسا رو ما نگه میداریم و منم از خدام بود چون خیالم راحت بود و میدونستم بهت خوش میگذره و بعد باهاشو اومدی تالار و با بچه ها مشغول بازی و بازم باهاشو رفتی و منو بابا هم آخر شب اومدیم دنبالت عزیزم.
ریحانه جون و کیانا جون و مهدیس جون و الیسا جون.
مامان الهام و خاله یلدا که نه تنها مامانی خیلی دوسش داره تو هم خیلی دوسش داری عزیزم.
سوغاتیهات عزیزم مبارکت باشه و مامان بابای گلم ممنونم .
این سگ ناز نازی هم با فشار دادن پاش حسابی قر میده و گوشاشم همراه دستاش تکون میخوره.
این کپل خانم هم وقتی دستشو فشار میدی تند تند واسه خودش راه میره و میخونه.
این عروسکت تاتی تاتی میکنه و بعد میخنده و بعدشم کلی شیر میخوره و وقتی هم میخونه تو باهاش کلی قر میدی عزیزم.
مامان ملی به همراه هر لباسی گل سرشم برات گرفت با کلی کش مو نازدونه خانم.
اینم دختر نازم بعد از پوشیدن لباسش... مبارکت باشه عروسک من.