37 ماهگرد عشقمون تو دل طبیعت ...
هر جا بودم با تو بودم،هر جا هستم با تو هستم
تو سبک شدن تو رویا،من به دنبال تو هستم
٣٧ ماهگردت مبارک عسل خانم مبارک مبارک ماهگردت مبارک
عزیز دلم دختر شیرینم اینبار ماهگردتو رفتیم تو طبیعت کنار دماوند تا از نزیک ببینیش و بهت خوش بگذره دیگه نمیشد کیک برد تو این هوا و شما هم دوست نداری کیک خونه برای تولدت درست کنم و میگی این برای تولد نیست مامانی و برای همین برای غذا گفتیم هر چی دوست داری انتخاب کن و تو هم گفتی کباب سیاه دارن ( کباب کوبیده) و گفتی بله میخوام دوست دارم ... عزیز دلم همین که تو شاد باشی و بهت خوش بگذره برای ما کافیه .
دختر قشنگم خیلی بزرگ شدی و خیلی از کارهات عوض شده به طوری که دیگه حس نمیکنم یه بچه دارم و همش باید درگیرش باشم و نگران نه اینکه بگم وای نه گریه میکنی نه شیطونی و مثل یه آدم ٤٠ ساله برخورد میکنی نه بازیگوشی و تجربه برای بچه هاست گریه و خنده برای سن شماست و بهونه گیری نباشه چطور باید با کلمه جدی نه آشنا بشی نه عزیزم همه چی هست اما شیرین و دوست داشتنی ... عزیزم هر روز موهای پر موجتو شونه میزنم و این بهترین لحظه برای با تو بودنمه و خیلی لذت میبرم گاهی موهاتو میگرم تو دستمو حسابی میبوسموشون و تو هم میگی مرسی که موهامو دوست داری.... هر کار خوبی که انجام میدی دستاتو میبوسم حالا میخواد تو روز صد بار هم بشه عین اون صدبار دستاتو میبوسم و آرامش میگیرم گلم و پاهای کوچولوی ظریفتو هم میبوسم عشقم و روزی ده بار بهت میگم الیسا جونم تو همونی که همیشه آرزوشو داشتم یه دختر مهربون که خیلی چیزارو به راحتی میفهمه و درک میکنه یه دختر با قد بلندو اندامی ظریف که من و بابا آرزوشو داشتیم و با موهایی که موجش از موج دریا هم قشنگتر و چشمهایی که نگاهش یه جوریه نمیدونم چطور باید حسمو بگم عاشق نگاهت هستم با اون چشمهایی وقتی بهش نگاه میکنم هزار بار خدارو شکر میکنم که تو رو بهمون داد و با اینهمه عاشقی گاهی هم صدام بلند و خشن میشه در برابر بعضی از کارهات همچنین یه موقع هایی هم تنبیهت میکنم و اونم به این صورت که اگه کار بدی کنی باید بری اتاقت و رو صندلی بشینی و به کار بدت فکر کنی و هر وقت به نتیجه ای رسیدی بیای بیرون و برام توضیح بدی که چرا اینکارو کردی و یه موقع هم از بازی کردن با اسباب بازی دلخواهت محروم میشی و اگه بیرون باشیم و خوب همکاری نکنی فرداش حق بیرون رفتن رو نداری و.... بله دخترم همه اینا هست و داشتن بچه باهوش و کنجکاو یه کمی سخته یا میشه گفت انرژی میخواد هر چند من همیشه سعی ام بر اینه که کنجکاویهات بجا بکار بره و مانعی برای بازی و آزمایشهات نمیذارم جز چیزهایی که از قبل تذکر دادم و من و بابا بیشتر از هر چیزی دوست داریم از همه چی لذت ببری و خوشحال باشی و طوری تربیت بشی که بتونی با قدرت تصمیم بگیری بدونی که چیو دوست داری دنبالش بری نه اینکه به دنبال این تبلیغاتهای الکی که هیچ چیز جز اذیت کردن بچه ها و فشار آوردن به اونا و گرفتن لذت شادی بچه گونه اوناست بشم و برای من معنی نداره که بگم بچه من میتونه تو سن ... بخونه یا بنویسه ویا.... دوست دارم درکش کنی بفهمی و همه چیو آروم جلو بری و خودت بخوای و این تصمیمم فقط تصمیم خودم نیست بلکه کلی تحقیق کردم و مشاوره رفتم تا یه وقت تصمیم اشتباهی نگیرم و اسیر این خودخواهی ها نشم هر چند منم بهت خوندن یاد میدم اما نه اونجوری هر وقت تو بگی و بخوای و خدارو شکر با یه بار گفتن دیگه خودت میتونی بخونی عزیزم. الیسای من دختر دوست داشتنی من مهربونم خوش زبونم عاشقانه دوست دارم .
فرشته ناز من موقع رفتن خواب بودی ...
بیدار که شدی لباستو عوض کردم و گفتی بابا یه آخنگ شاد بزن و شروع کردی به قر دادن...
بابایی گفت بیا دماوندو به دخترمون نشون بدیم ....
تو رستوران داری منو رو نگاه میکنی...
تا یه باغچه دیدی زودی رفتی سمتش آخه عاشق گل و گیاهی...
داری اسم گلهارو میپرسی...
عاشششششششششششق خندهاتم....
وقتی اومدیم خسته خسته گرفتی خوابیدی گلم همیشه دوست داری دستات بالا باشن البته از نوزادیت ....
بازم عمه راضی و عمو ابراهیم اومدن تا دختر نازمو که عاشق دریاست ببریم دریا...
یادم رفته بود وسیله های شن بازیتو بیارم و بهت گفتم برو یکی انتخاب کن که کلی ذوق کردیو برگشتی...
اینم به انتخاب عسل خانم
عمو ابراهیمم اومد کنارت شن بازی....
داشت برات قلعه درست میکرد...
یه چاله درست کردیم و تو هم رفتی توش...
دختر با احساسم خیلییییییییییییی قشنگ به دریا نگاه میکنی ....
کادوی این ماهگردتم تغییر اتاقت با نظر و سلیقه خودت عزیزم هر چی گفتی من انجام دادم همین خودت عروسکهارو میدادی و میگفتی اینجا بزن منم اطاعت امر میکردم چون دوست داشتم تو دوست داشته باشی و خوشت بیاد هرچند چون استخرت خیلی بزرگه کل فضا رو گرفته اما چون تو دست داشتی منو بابایی هم نه نگفتیم و تو هم خیلی خوشت اومد و کلی تشکر کردی و تا چند روز صبح که بیدار میشدی اول میرفتی سمت اتاقت میگفتی لاکی جون و توپ هام هستن ؟ جمع نکردیشون؟ ....
این از پشت درت ....
کادوهای مامان بابا....
یه روز بابا داشت میرفت سر ساختمون که گریه کردی و گفتی منم بیام بابا هم که نه نمیگه تو رو با خودش برد و کنار ساختمون یه مغازه اسباب بازی فروشی بود که رفتی تو این عروسکو گرفتی و بابا میگفت تا من برم داخل دیدم الیسا داره عروسکشو میخوابونه و میگه بابا اینو انکتاب کردم اصلا مال خودم بود از اول فقط اینجا بود و بابایی گفت حالا دوباره نگاه کن ببین همینو میخوای یا یکی دیگه رو که تو هم گفتی نه همین مال منه و اسمشو گذاشتی آرمیتا بدون اینکه ما بهت بگیم تازه دوتا شعرم میخونه که خیلی دوست داری مبارکت باشه.
اینم مامان ملی برات گرفته مرسی مامان جونم.
شادترین لحظه هارو برات آرزو میکنم فرشته کوچولوی من.
خیلی از دوستهای عزیزم ازم خواسته بودن تا اسم کتابهایی که با الیسا کار میکنم رو بهشون بگم من از هر کدوم عکس گرفتم امیدوارم گویا باشه.
این کتاب برای بچه های پنجم ابتدایی هستش اگه بچه هاتون دوست دارن باهاشون کار کنید تا خسته نشن .