شیرین ترین شیرینی دنیا....
سلام به دختر گل خودم که عاشقتم مامانی :
الیسا جونم بیشتر روزها رو با هم میگذرونیم عزیزم و کلی با هم بازی میکنیم و مهمونی میریم و پیاده روی و شما هم مثل همیشه شیرین و پر انر ژی هستی عزیزم چند شب پیش خونه عمه آذر شام دعوت بودیم و تو کلی با کیانا جون بازی کردی و موقع برگشت کیانا زد زیر گریه که الیسا نره پیش ما باشه من خیلی دوسش دارم و دلم تنگ میشه و عمه آذرم گفت الهام میای بچه هارو پارک ببریم ؟ منم که نه تو دهنم نیست و همیشه آماده واسه بیرون رفتنم ( حالا بماند تو از منم ددری تر شدی) گفتم چرا که نه خیلی خوبه و این شد که کیانا جونم آروم شد و تو هم با خنده گفتی کیانا جون معلومه حسابی منو دوست داریا شیرین زبون منی دیگه فدات شم و چند روز بعد عمه آذر زنگ زدو گفت امروز میام دنبالت تا بریم و تو هم خوشحال و همش منتظر بودی تا بیان و تازه عمه مهری و مهدیس و مامان ملی هم اومدن حسابی خوش گذشت هوا عالی بودو بهتر از اونم خوشحالی و شادی تو از کنار بچه ها بودن و بازی کردن بود دخترم . با اینکه خیلییییییییییییی بهم وابسته هستی اما وقتی با مهدیس و کیانا بودی اصلا منو نمیخواستی و حسابی حرف کیانا جونو گوش میدادی و کیانا جونم هی ازت تعریف میکردو نازت میداد و خلاصه یه روز خوب هم برای تو بود و هم برای من که پیش عمه های گلم بودم و مامان عزیزم .
الیسا جونم . کیانا جون. مهدیس جون.
الیسل جون و مهدیس جون . فدای اون ژستت بشم عروسک من.
بهت گفته بودم دست کیانا جونو داشته باش و تو ول کن نبودی...
ماه منییییییییییییییییییییییییییی عزیزم
شکار لحظه ها ... تا از کیانا جون جدا شدی زودی پریدی بغلش ....
اولین باری بود که الاکلنگ سوار میشدی عسل من و از نه دلت ذوق میکردیو میخندیدی...
ای جانم مخمل من
عاشق خنده هاتم ...
بدون بادکنک که پارک معنی نداره؟ من گفتم الیسا جونم اگه نگیرم ناراحت میشی؟ تو هم زودی رفتی پیش مامان ملی و گفتی اگه بگم بادکنک خرگوشی میخوام ناراخت (ناراحت) میشی؟ مامان ملی هم محکم بوسیدتو گفت نه عزیزم و برات گرفت و اومدی پیشم گفتی حالا مامان جونم تو نگیری ناراخت نمیشم واقعاااااااااااااااااااااااااااا .... فای دختر باهوشم بشم که بلده چطوری به خواستش برسه...
شیرین ترین هندونه دنیا رو من دارم خوشگلم...الیسا جونم از اونجایی که عاشق گل و گیاه هستی از خیلی وقت پیشا بهت قول یه گل و گلدون رو دادم که برای تو باشه و خیلی گشتم تا یه گلی رو برات انتخاب کنم و وقتی تو گل فروشی رفتم و گل قهرو دیدم کلی ذوق کردم و خوشحال شدم آخه من همین گل رو وقتی خودم کوچیک بودم (ابتدیی) داشتم و خیلی دوسش داشتم شاید بخاطر قهر کردنشه که جالب بود برام و همیشه از گل قهر برات تعریف میکردم و تو هم برات جالب بود که این گل بهد از دست زدن به برگهاش برگش بسته میشه و دوباره باز میشه و تا اینکه برات خریدم و تو هم با دیدنش کلی ذوق کردی و به برگاش دست میزدی و میگفتی واقعا بسته شد !!! خلاصه که تو هم عاشق این گل شدی و قراره یه گلدون خوشگلم براش انتخاب کنی عزیزم.
با تعجب دست میزنی وقتی برگهاش بسته میشد خیلی برات جالب بود رفتی آب بدی تا برگهاش باز بشه...
منتظر تا برگهاش باز بشن و چشم ازشون بر نمیداری...
اینم ذوق کردن و تعجب تو از دیدن باز شدن برگها...
حالا گیر دادی که گلدون دیگه رو بیارم (از بس آزمایش کردیم دیگه برات عادت شد) تا ببینی اونم قهر میکنه یانه؟ منم اطاعت امر کردم و تو هم به برگاش دست میزدی و میگفتی چه جالب این برگاش بسته نمیشه فقط اون بسته میشد حالا فهمیدم مامان واقعاااااااااااااااااااااااا...
الیسا میخواد یه کاری کنه ؟
الیسا کجایی؟ درم با عروسکهام بازی میکنم ...
و کل حواسش به منه که کاملا از اتاقش بیرون برم
بله اینم از الیسا خانم ما با سه حرکت میره تو تختش ....
ای بابا مامان من میخواستم تو تختمو ببینم الآن میام پایین....
خوشحال و با صدای بلند داری آواز میخونی البته فقط نت خونی میکنی... لا سی دو می فا می فا می .... بچم نت سلطان قلبهارو میخونه ....
تا متوجه من شدی زودی آرا رو گرفتی گفتی دارم بچمو میخوابونم هییییییییییییییییییییس ....
قربون مامان کوچولوی خودم برم که انقدر مهربونه....
بهت گفتم یه ژست پر انرژی بگیر!!!!...
که کاملا انرژیت مشخصه ...
حالا یه ژست بی حال و خسته بگیر...
فدای بیحالی تو بشم که سرشار از انرژیه...
الیسا در خال فرار به سمت دستشویی...
کجا الیسا ؟ مامان الهام جون خودم بلدم تو نیا ...
نیا دیگه کارم تموم شد صدات میکنم...
همیشه به بهونه دستشویی کلی آب بازی میکنی و یه یک ساعتی رو اون تو میمونی و من آخرش اینجوری میشم و تا منو میبینی میگی مامان جونم اینجا پل از میکلوب بود و تازه باکتلی ها هم اومده بودن اگه تمیز نمیکردم سوسک و پشه و عنکبوت هم میومد آره مامان واقعاااااااااااااااااا
اما تا بری آب بازی کنی من اومدم....
آخر شب منتظر اینی که کارهای خوبتو بشماریم و بهت برچسب بدم تا بزنی ...
معلم بازی :
که پدر منو در آوردی از بس کتاب خوندم و هی میگفتی بازم هست خانم معلن ...
پات خورد به عروسکت و شروع کرد به خوندن و تو گفتی این حرف میزنه منم گفتم باهاش صحبت کن و بگو سر کلاس نباید حرف زد و تو هم گفتی با این که نمیشه حرف زد باید دکمشو خاموش کنم بلههههههههههههه...
فدای دخملی باهوشم بشم من...
بازی فکری اندازه..
بازم زنگ شادی خنده که تو عاشق این بازی هستی و حسابی از ته دلت میخندی عروسکم. اما اینبار یه کم فرق داره من یه بادکنک رو بادش کردم و روش دو تا صورت طراحی کردم یکیش خندون و شاد بودو یکیش گریون و ناراحت و قرار شد هر کدوم سمتت اود تو هم همون شکلی بشی که خیلی برات جالب بودو خوشت اومد و همش دوست داشتی سمت شادش رو ببینی و بخندی گل خندون من .