الیسا تو شهر بازی...
سلام به دختر سه ساله ام که کلی خانم شده و هر روز چیزای جدید یاد میگیره و تو هر شرایطی ول کنه کتاب نیست و هر بار که میرم کتابخونه دو ساعتی اون تو مشغول خرید کتابا میشم و کلی کتاب برات میگیرم و اونارو تو دو روز تموم میکنی گلم هر چند خیلی خوشحالم که انقد به کتاب علاقه داری اما باور کن منم کلی کار دارم ماما جونم و اینبار که کتاب گرفتم دیگه یه جا بهت ندادم و قرار شد روزی یکی یکی بهت بدم و تو هم خیلی ناراحت شدی گفتی یه دونه کتاب ؟؟ منم گفتم زحمت کشبدم رفتم برات کتاب گرفتم عزیزم و تو هم گفتی مرسییییییییییییییییییییییییی ... دخترم خیلی کنجکاوی و دوست داری از همه چی سر در بیاری و بدونی و خیلی قشنگ شباهت ها و تضادهارو پیدا میکنی و من از روی کتاب باهات کار میکنم اما تو غیر از کتابم به بقیه چیزا دقت میکنی حتی تو فیلمها هم دنبال تضاد ها و شباهت ها هستی و وقتی بابایی هست و تو میگی دیگه بوسه بارون میشی و حسابی میچلوندت .اما عزیزم در کنار باهوش بودن و کنجکاو بودن و کمک کردن و همه کارها یه کمی لجباز شدی و دوست داری همه کاراتو خودت انجام بدی از لباس پوشیدنت و انتخاب لباس و کفش و کیف تا دکور اتاقت و اسباب بازیت و هر چی که برای تو هستش و این روزها کلمه خودم بیشتر از همه کلماتت به گوش میرسه و یه کم سخته برام اما میدونم هر کی بچه سه ساله داشته باشه با این خودم گفتنها کاملا آشنا هستش عزیزم و میدونم این روزها هم میگذره و این کاراتم میشه شیرین ترین خاطره ها عزیزم چون خیلی حساسم به تو رفتم چند تا کتاب گرفتم در مورد بچه ها و خیلی این مسئله برام راحت تر شد که این سن باید اینجوری باشه و اگه غیر از این باشه بعدا بچه دچار مشکلات زیادی میشه و خلاصه همیشه برای تغییراتت هم مشاوره میگیرم و هم کتاب و اینبار خیلی خوشحال شدم که همه سه ساله ها اینجورین و این تو نیستی که دوست داری همه کاراتو خودت انجام بدی و بعضی وقتها هم یه کم لجبازی کنی گلم هر چند انقد خوب میشناسمت که تو این حال و هوا هم میتونم آرومت کنم و به هدفم برسم عزیزم.
الیسا جونم عاشق آب بازی هستی و تا کسی بره حموم تو زودی باهاش میری و با گریه باید بیرون بیای و اگه کاری به کارت نداشته باشم همون جا میمونی عزیزم . بابایی گفته بود میخواد تو رو ببره شهر بازی و منم قبلش گفتم یه دوشی بگیری که گل از گلت شکفت و زودی پریدی تو حموم قربونت برم.
عروسک خندون من...
کلی رنگ بازی کردی چون خودمم داشتم بازی میکردم نتونستم عکس بگیرم....
فدای اون چهره پاک و معصومت بشم ...
یه هلوی تر گل و ور گل ....
قربون اون لبای نازت بشم که دلم ضعف میره واسه این عکست ... گفتی به من میوه نمیدی؟
اینم از پارک که عاشق بپر بپر بودی و بابایی همیشه میترسید و میگفت نه خطرناکه بچم یه چیزیش بشه چی ... و خلاصه منم پامو کردم تو یه کفش که باید بری و تازه برای سن تو هم نبود اما مگه میشه مامان الهام بخواد و نشه ...
ای جونم میپریدی و کلی ذوق میکردی و هی بند لباست باز میشد ....
دیگه خودت میبستی ...
عاشق دو دو چی چی هستی و کلی هم خندیدی و شعر خوندی...
استخر توپ که تا نرفته شروع کردی به بازیو دنبال بچه ها میگشتی ...
صداشونو از بالا شنیدی و گفتی بیایین اینجا با هم بازی کنیم ... قربونت برم که عاشق دوست پیدا کردنی ...
نگاه کن تا نیومده شروع کردی باهاشون بازی هر چنر ٤ سالی ازت بزرگتر بودن اما ببین چجوری داری باهاشون بازی میکنی...
بازم بپر بپر اما تا چشات به تاب افتاد زودی رفتی...
فدای خنده هات که از ته دلت میخندی...
وروجک باهوش من دیدی بچه ها میپرن نشستی و دست میزدی و بدون زحمت تو هم میپریدی...
اگه بری شهر بازیو ماشین سوار نشی میگی هیچی سوال نشدم ! ببین چقدر خوشحالی ....
گیر داده بودی به این قایق هر چی گفتیم برای سن شما نیست مگه گوش میدای تا اینکه موفق شدی و جالب اینجا بود بدون اینکه ما بهت بگیم خودت بلد بودی قربونت برم .
منتظری تا نوبتت بشه ... قربون اون ژست ایستادنت...
کار جدیدت که وقتی داری تمرکز میکنی لبات دیگه نیست ...
دیگه دیروقت شده بودو شامم همون بیرون خوردیم .
دخترم:
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود …
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!