سفرنامه پاییزی سری اول ....
اول از همه سلام به همه دوستهای گل و مهربونم که حسابیییییییییییی دلم برای تک تکتون تنگ شده
و سلام به نازدونه خانم خودم الیسا جون که حسابی بهت خوشگذشت و یه کمی هم با دیدن عمه لوس شده بودی و تا چیزی میخواستی سریع حاضرو آماده بود و حرف حرف خودت بود و دو روز اول بخاطر تغییر آب و هوا یه کم اذییت شده بودی اما زود خوب شدی قربونت برم .تو این سفر به منم خیلی خوش گذشت یه مدت طولانی بیخیال همه چی شده بودم حتی موبایلمم نبردم تا راحت باشم عزیزم و باید از بابا علی مهربون تشکر کنیم که هر کاری کرد تا به ما دوتا حسابی خوش بگذره و همچنین عمه راضی و عمو ابراهیم عزیز که تو این مدت خیلییییییییییییییییییییی زحمت کشیدن و حسابی سنگ تموم گذاشتن تشکر میکنیم.مرسیییییییییییییییییییییییی...
خانم خانمهای من که بیصبرانه منتظر رفتن بود ی و منم از قبل همه چیو برات توضیح دادم مثل همیشه و تو هواپیما اصلا اذیت نکردی و خیلییییییییییییییییی خوب بودی و یهو اومی سمت من و گفتی وایییییییییی مامان همه چی اندازه مورچه شده نگاه کن دیگه رفتیم تو آسمون مثل پرنده ها.....و بعد گفتی اینجا دستشویی هم داره؟ گفتم بله عزیزم بیا بریم و رفتیم دیدم داری همه جا رو نگاه میکنی و بعد گفتی حالا بریم و منم گکفتم پس چی شد مگه دستشویی نداشتی ؟ تو : نه مامان میخواستم ببینم دستشوییش چه جوریه .... فدای دختر کنجکاوم بشم .
قربون اون تیپت بشم عزیزم...
دختر نازم هر جا بچه ای ببینه زودی باهاش دوست میشه و این پردیس کوچولو شیرازی بود و تو هم زودی باهاش دوست شدی....
اینجا هم عمه راضی رو دیدی....
از شیراز مستقیم رفتیم لامرد و تو راه یه لباس محلی دیدی که تن عروسک بود خیلی خوشت اومده بود منم کلاهشو برات گرفتمو خیلیییییییییییییی خوشحال شدی...
بعد از رسیدن به لامرد فرداش رفتیم خونه بابای عمو ابراهیم و تو که عاشق گل و گیاهی زودی رفتی سمت گل....
وای چه خرماهای خوشگلی برای من خیلییییییییییییی جالب بود...
و تا گفتم چه خرماهایی بابای عمو ابراهیم زحمت کشیدن و برام خرما چیدن....
قرتی خانم تا صدای آهنگ میشنوه قر میده...
پیش بسوی دریا ....
رفتیم عسلویه و حسابی خوش گذشت....
همه مشغول بستنی خوردن بودیم تا بابای عمو ابراهیم بهت گفت تو دریا میای زودی دستشو گرفتی رفتی تو آب قربونت برم عاشق آب و دریا هستی....
منم کشوندی تو آب و حسابی تو آب با هم بازی کردیم .....
اصرار داشتی تنها بری منم این مدلی مواظبت بودم....
اینجا هم عمو ابراهیم و عمو مصطفی و بابا علی از دم ساحل مسابقه گذاشتن که بابا علی برنده شده بود ...
قربون رد پای کوچول موچولت بشم
تو آب اونم بازی گرگمو گله میبرم....
صبح که بیدار میشدی خودت لباس میپوشیدی و کیف و کلاه میذاشتی و میرفتی اینجا مینشستی و میگفتی خانم معلم بیا و منم باید کلی باهات بازی میکردم ....
یه صبح دیگه بازم بازی......
یکی از کارهای همیشگیت اینه که میری شال منو بر میداری و میذاری رو سرت و تلتم میذاری روش ....
امسال سالگرد ازدواجمونم تو مسافرت بودیم و عمه راضی هم یه کیک خوشگل و خوشمزه درست کرد و رفتیم لاور که یه مرداب خیلی قشنگ داشت که میخواستم موقع برگشت عکس بگیرم شب شده بود و حسابی خوش گذشت .
دخترم تو بهترین و زیباترین و با ارزش ترین هدیه این سالهای با هم بودنمون هستی الیسا جونم دختر مهربونم از تمام زندگیم برات نوشتم و از همه لحظه های خوش و خوشبختی از تمام خاطرات خوب و بد از همه کس از خودم از بابا علی و همچنان مینویسم برات و دلم میخواد تو از همه من با خبر باشی عزیزم خیلی منتظر بزرگ شدنتم تا یه دل سیر با هم دردو دل کنیم وای که چه لذتی داره بشینی با دختر یکی یه دونت دردو دل کنی .
فرشته کوچولوی ناز من ...
زیباترین فرشته کوچولو رو دارم من ....
تا صدای آهنگ و شنیدی شروع کردی به قر دادن....
شبشم بابای عمو ابراهیم زحمت کشیدو مارو برد به رستوران کاکتوس که خیلییییییییییییییییی قشنگ بود و حسابی خوش گذشت و امسال سالگرد ازدواجمون اینجوری گذشت عالییییییییییییییییییی....
هر جا میری خمیر بازیتم میبری....
عاشق آبی عزیزم...
گشتی یه آلاچیق گیر آوردی رفتی توش شروع کردی به بپر بپر....
این پیش غدای جنوبی بود کخ من خیلی خوشم اومد سیب زمینی آتیشی که داخلش پر فلفل بود و منم چون چیزای تندو دوست دارم کلی لذت بردم ....
شما هم عاشق چیزای ترش مشغول آبلیمو خردنی...
گریه میکنی ولم کنین میخوام برم تو آب ...
رفتی پاتو گذاشتی تو آب و ول کن نبودی منم مجبور شدم بغلت کنم و ببرمت و تو هم کلی گریه کردی که چرا از تو آب گرفتمت...
وقتی برگشتیم خونه بازم شروع کردی به بازی ....
تو مسیر جزیره قشم این مسجدو دیدم خیلی خوشم اومد واقعا قشنگ بود دلم نیومد ازش عکس نگیرم ...
تا رسیدیم چشمت به چادرو مهر افتاد زودی شروع کردی به نماز خوندن...
فدات بشم بعد از تموم شدن داری جمع میکنی...
اینجا هم سیتی سنتر قشم هستش که تا سبزه و چمن رو دیدی از خود بیخود شدیو رفتی تو پمنها و بپر و بپر میکردی با اون کیف قشنگی که دستته( این نایلونو همه جا با خودت میبردی منم اما تو میگفتی اشکال نداره مامان)
تا چشمت به پله برقی افتاد گفتی منو ببر منم که میترسم بابا و عمه تو رو میبردن و تو هم به من میگفتی نگاه ترس نداره بیا مامان جونم....
تا چشمت به این دایناسور افتاد خیلی تعجب کردی و اولش یه کم ترسیدی بعدش هم میترسیدی هم دوست داشتی اونجا باشی....
فدای چشمهای نازت بشم ....
تا چشمت به این کالسکه افتاد گفتی برم توش منم اجازه گرفتم و گذاشتمت توش حالا خوبه وقتی تو کالسکه خودتی همش دوست داری بیای پایین....
منو این همه خوشبختی محاله....
اینم شهر بازی ...
دختر پر انرژی من همه چیو تست میکرد و از هیچی عقب نموند ...
تا بچه ای رو دیدی زودی باهاش دوست شدی...
حالا پرش بسمته استخر توپ...
بپرو بپر که عاشقشی....
این کشتی رو خیلی دوست داشتی ...
فدای قدو بالات بشم عزیزم...
تو کفش فروشی گیر دادی که کفش آبی رو بهم بده تا بپوشم هر چی گفتم بزرگه گفتی بپوشم منم بهت دادم و خودتم دیدی بزرگه و بعد میگی مامان اشکال نداره میشه راه رفت ...
تا حروفها رو دیدی داری میخونیشون...
وقتی برگشتیم حسابی خسته بودی آخه یه ٧ ساعتی همرا ما بودی و اومدی خوابیدی...