الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

ماهک من ......

یه روز شاد با یه دختر شیریییییییییییییین....

سلام به شادی زندگیم الیسا جونم ، قربونت برم الهی دختر نازم ، این روزهای پایانی زمستون هم به سرعت داره تموم میشه و ما هم مثل همه ایرانیها کلی درگیر خونه تکونه و کار تکونی هستیم دخترم و کلی خاطراتت که دیر به دیر میتونم بیام و برات به یادگار بذارم عزیزم ... چند وقتی بود بهت قول داده بودم کارهای خوبت به ١٠ تا برسه میریم خانه کودک و دقیقا به قولم عمل کردم و من و تو مامان ملی جون رفتیم و البته تمام راه رو پیاده اومدی و تو راه کلی خوراکی خوردی و ذوق رفتن به اونجا رو داشتی و منم خوشحال از راه رفتنت و ذوق داشتنت و تا رسیدیم اول از همه رفتی سمت بازی فکری و حسابی مشغول شدی ... تازه از این میزم خیلی خوشمون اومدااااااا... بعد...
7 اسفند 1392

عزیز بهتر از جانم الهامم، تولدت مبارک ...............

      سلام بهونه قشنگه من برای زندگی   آیا میدونستی روزی ،آرامبخش روح و روان من میشی؟ آیا میدونستی کسی هست که دنیا بدون تو واسش بی ارزشه؟ عزیزم طی کردن روزهای خوش زندگی بدون تو بی معناست. نمیدونم از کدوم خوشیم با وجود این همه سختیها بگم ولی هر چی هست روسپیدی از آنه روزهای خوبه ... عزیز بهتر از جان ! لحظه لحظه با تو بودن رو جشن میگیرم و دلم میخواد خدا هم کمکم کنه تا بتونم با خرج کردن روزهای جونیم آینده تو و الیسای عزیزم رو تضمین کنم ... امسال سومین سالیه که تولدت رو تو وبلاگ تبریک میگم و امیدوارم تا هستم این روزهای خوش رو با صمیمیت خاص مبارک باد نثارت کنم ... نمیدونم...
26 بهمن 1392

سومین روز برف بازززززززززززی الیسا جونییییی..

  سلام به یکی یه دونه خودم ،به همه زندگیم ، به تمام دلخوشیم  الیسا جونم قربونت برم سلام به برف عزیز که با اومدنش شادترین لحظه هارو برای دختر عزیزم بوجود آورد .الیسا جونم این چند روز وقتی صدای خنده هاتو موقع برف بازی میشنوم به اندازی یه دنیا به آرامش میرسم و کلی خوشحال میشم مامان جونم ، این چند روزی که برف میاد و همه جارو سفید پوش کرده و نه خبری از سر کار هستو نه مهد رفتن تو و حسابی کنار همیم و قتی هم صبح بیدار میشی میای و منو بیدار میکنی و تازه به بابایی هم میگی تو بیدارش نکن من خودم بلدم و بعد میایو دستهای کوچولو و مهربونتو میذاری رو صورتم و میگی مامان جونم ، مامان خوشگلم ، میتونی بیدار بشی و تا من چشامو باز میکنم میپری ب...
16 بهمن 1392

اولین برف زمستونی ............

    سلام به دختر نازو شیطون بلای خودم الیسا جون جونم برات بگه دیروز ناهار رفته بودیم ولیمه عمه بابا علی(عمه فاطی) و شما رو نبرده بودم و اولین باری بود که بدون تو میرفتیم آخه هر وقت میریم تو جمعی اونقدر شیرین زبونی میکنی و شیطونی که وقتی برمیگردیم مریض میشی و منم برای همین گفتم یه جاهایی رو نبرمت و بردیمت خونه مامان ملی با اینکه دایی عادل جون هفته بعد کنکور داره بازم با جونو دل نگهت داشت و باهات بازی کرد مرسیییییییییییی عادل جونم امیدوارم موفق بشی  موقع ناهار دیدم داره برف میباره کلی ذوق کردم و بعد از ناهار با بابا علی اومدیم دنبالتو سه تایی رفتیم بیرون تا حسابی برف ببینیم و تا نور رفتیم و تو اون سرما بس...
14 بهمن 1392

دومین روز برفی الیسا جووووووووووووون ....

عزیز دل مامانی دیروز که خوابیدی بابایی برات کیک پخت تا اومدن برف رو جشن بگیری و وقتی بیدار شدی حسابی خوشت اومدو گفتی مرسیییییییی پس آهنگ تولدت کو ؟؟؟ منم برات آهنگ زدمو شمع گذاشتم و تو هم شادو خندون بودی اما کیکو برعکس گذاشتی و هر چی میگفتم باید خوبش کنم میگفتی نه مامان همینطوری درسته و منم بیخیال شدم و تو هم به جشنت ادامه دادی ....   چون شب خونه خاله شقایق بودیم زودتر زدیم بیرون و کلی تو برفها بهمون  خوشگذشت و انگار همه شهر شاد بودن و جشن گرفتن و هر گوشه ای صدای خنده و برف بازی میومد و خلاصه خیلی خوب بود. اینم یه آدم برفی رو ماشین شب م...
14 بهمن 1392

تو بهترین اتفاق زندگیمونیییییییییییییییی...

    عزیز دلم دختر نازم تو کی اینقده قد کشیدی ؟ خانم شدی ، بزرگ شدی ،حرفهای بزرگتر از سنت میزنی ، تو کارا کمکم میکنی ،دستهای کوچیکو نازو مخملیتو میذاری تو دستامو با من قدم میزنی ، تو کی اینقده بزرگ شدی مامان جون که میای میگی  مامان جونم من دوست ندارم که من عاااااااااااااااشقتم عمرم ... ، الیسا جونم وقتی موهاتو نوازش میکنم نمیدونی چه حسه قشنگی دارم  مثل یه آرامبخش قوی میمونه که منو میبره به دنیایی که توش پر رویاهای قشنگه ... وقتی میرم برات خرید کنم اونقده خوشحالم که نگو بهترین تفریح من خرید کردن برای تو ، بیرون بردنت ، گردوندنت و هر چی که باعث خوشحالی تو بشه هستش ، الیسا جونم سه سالونیمه که کنارمونی و دنیامونو ...
3 بهمن 1392

عروسک ناز من ، دختر طناز من ،همدم و همراز من 3 سالو نیمگیت مبارککککککککککککککک....

  سلاااااام به همه زندیگ ، به دردونه خودم ، به تک گل زندیگیمون الیسا جونم که دیگه سه سالو نیمه شد وااااااااااااااای باورم نمیشه عروسک خونه ما اینقده بزرگ شده و کلی خانم تر و ناز تر و شیرین عسلیییییییییییی تر شده و هر روز و هر لحظه با شیرین زبونیهاش دل مارو میبره و مارو عاشقتر از همیشه میکنه قربونت برم عروسک ناز من . صبح روز 24 بود که بابایی گفت من امشب کیک میگیرم و برای الیسا تولد میگیریم و منم هیچ کاری نکرده بودم گفتم امشب ؟ بابا هم گفت بله و منم گفتم شب مهمون داریم و بابا هم گفت هنوز بهتر یه محیط شادی میشه برای لیسا جونم و منم قبول کردم اما به تو هیچی نگفتیم و فرستادیدمت مهد و منم رفتم بیرون تا به کارام برسم و اومدم با ...
27 دی 1392

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی......................

  تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی ...
22 دی 1392

مامان جون موهامو چتلییییییی میکنی....................

سلااااااااااااااااام به دختر نازو قشنگم ... جونم برات بگه دخترکم که من همیشه دلم میخواست موهاتو چتری کنم اما چون موهات فر داشت میترسیدم بد بشه و بیخیالش میشدم تا اینکه یه روز از مهد که برگشتی گریه کنون با یه قیچی  اومدی پیشمو گفتی مامان جون موهامو چتلییییییییی میکنی........من و بابا هم با تعجب نگات میکردیم و تو هم هی تکرار میکردی و منم گفتم دخترم موهای تو فر داره و تا حرفم تمام نشده گفتی پس چطور رها موهاش فلفلی (فر فری ) بود چتلی کرد ؟ پس منم میتونم ..منم بهت قول دادم که فردا ببرمت تا خانم آرایشگر موهاتو کوتاه کنه و تو هم آروم شدی عزیزم و منم به قولم عمل کردمو بردمت آرایشگاه و هی به خانم آرایشگر میگفتی ببخشیدا موهام چتلییییییی میشه...
20 دی 1392

شیرینی زندگی ما ،دختر یکی یه دونه ما .....

سلام به عشقم ، نفسم ، دختر یکی یه دونه خودم که عاشششششششششششقشم عزیز دلم دیگه خدارو هزااااااااااااااااار هزاااااااااااااااار بار شکر ، تمام نگرانیهای من و سختیها تموم شدن و به روزهای خوش و جدید که خیلی وقت بود منتظرش بودم رسیدیم الیسا جونم بعد  از گذشت یک ماه صبوری و انتظار ، خیلی خوب و راحت میری مهد و خیلی هم مربیهاتو دوست داری و همش خونه اسم اونارو صدا میزنی ،ماریان جونم ... نیکی جونم .... همش در حال نمایش مهد کودکت هستی و همه رو خونه با عروسکهات بازی میکنی نازگلم و خدارو شکر اونا هم خیلی دوست دارن و یه روز که که اومدم دنبالت نیکی جون اومد و گفت الیسا جون چند سالشه ؟ منم گفتم این ماه تموم بشه میشه 3 سال و نی...
6 دی 1392