الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

ماهک من ......

تعطیلات عید فطر 93 ...

سلام به ناز گل خانمم، به دنیای شیرینم  ،الیسا جونم که عاشقانه دوسش دارم . عزیز دلم تعطیلات عید فطر رو تصمیم گرفتیم بریم سمت لاهیجان و آستارا واردبیل و با خاله یلدا و خاله لیلا و عمو حامد روز قبل عید فطر  حرکت کردیم و از همه بیشتر تو خوشحال بودی و منم یه کم نگران اینکه نکنه خسته بشی و یا همکاری نکنی ولی بابایی همش میگفت الیسا جانم بزرگ شد و خیالت راحت باشه و خلاصه همگی راه افتادیم و شما هم از همون اول شروع کردی به دیدن کارتون و صداتم در نیومد و گاهی دلت برا بابایی تنگ میشدو دستشو میگرفتی (بطور کاملا رسمی با من رقابت میکنی و حتی وقتی بابا با من حرف میزد تو زودی میگفتی بابا جونم دوباره بگو چی بود...)و ...
27 مرداد 1393
1115 10 20 ادامه مطلب

تیر ماه الیسایی...........

سلام به همه زندگیم ، به شیرین زبون خونمون الیسا جونم  قربوووووووووووونت برم که هر چی میگذره خوردنی تر میشی نازدونه خانم ، نازگلکم جونم برات بگه دیگه روزهای آخر ماه رمضان هستش و تو این ماه نتونستم خیلی بیرون ببرمت و مهمونی بریم آخه جون نداشتم  و بیشتر دلم میخواست خونه خودمون باشیم البته مهمونم داشتیم شب های اول که خاله یلدا و عمو حامد اومدن خونمون که وااااااااااای چقدر شیرین زبونی میکردی و کل مهمونی رو تو گرم کرده بودی و یه شبم مامان معصوم و باباسعیدو عمه ثمینا اومدن که حسابییییییی بهت خوش گذشت و یه شب دیگه هم مامان ملی و بابا قاسم و دایی عادل و دایی فاضل اومدن که بازم به تو یکی خیلی خوش گذشت و  دوبارم تنهایی رفتی...
4 مرداد 1393
1589 16 28 ادامه مطلب

الیسای عزیزم تولد 4 سالگیت مباررررررررررررررررررک ...

    بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس ...
24 تير 1393
1594 26 54 ادامه مطلب

گردش خردادی الیسا جونم به ییلاق ....

سلام به عشقم ، به دختر ناز و مهربووووووووووونم .  الیسا جونم تو دوره خرداد که با عمه های مامانی و زن عموها و دختر عمو ها و دختر عمه های مامانی با هم بودیم  تصمیم گرفتیم که آخر خرداد یه گردش 2 روزه بریم ویلای دختر عموی مامانی که ییلاقشون هفت تن  بود و این اولین باری بود که بدون بابایی میرفتیم اولش نمیخواستم برم اما دیدم بقیه خیلی جدی  میگن اگه نیای ما هم نمیریم  (بیخود نیست که خیلی دوسشون دارم ) و از یه طرف دیگه هم دلم پیش تو بود و  بابا هم میگفت نکنه با داشتن بچه اونجا اذیییت بشی ،خلاصه تصمیم گرفتم که برم و خیلییییییییییییی خوشگذشت  تو ماشین زدیم و رقصیدیمو خوندیم تا برسیم و جالب تر این بود...
13 تير 1393
3198 20 23 ادامه مطلب

مهمانی خدا ....

سلام به دختر نازینم  ، به عمرم ، به همدمم الیسا جونم ... دیروز روز اول ماه رمضان بود و بار دیگه خدای مهربون مارو مهمون خونه خودش کرد عزیزم و منم برات توضیح دادم و گقتی پس تولدم چی میشه مامان جاااااااااااااااان ؟؟؟؟؟ منم گفتم بعد ماه رمضان برات میگیرم و اولش یه کم ناراحت شدی و منم گفتم امسال تو مهدت برات جشن میگیرم در کنار دوست ها ی خودت چطوره ؟ خیلیییییییییی خوشحال شدی و گفتی اشکال نداره پس من منتظر میمونم و نزدیکای اذان بود که گفتی کن یه کم برم تمرین رقص کنم برای تولدم باشهههههههههههه منم گفتم  اشکال نداره اما الآن نزدیک اذان هستش و بیشتر دعا میکنن مامان جونم و تو هم با قلب پاک و معصومت رفتی چادر نماز گل گلیتو سرت کردی...
9 تير 1393
1042 13 10 ادامه مطلب

47 ماهگرد قند عسل خونمون الیسا جون...

سلام به دختر گل و مهربووووووووووونم الیسا جون. سلام به همه دوستهای مهربوووووووووووووووووووووووووونم که خیلی دوسشون دارم و واقعا همیشه  بهمون محبت دارن . الیسا جونم یه مدتی حالم خوب نبود و برای همین عکسهای ماهگردتو نتوستم بذارم اما تا بهتر شدم اومدم عزیز دلم. الیسای من ، آخرین ماهگردت در 3 سالگی مبارکت باشه مادر . عاشقققققققققققققققققققتم عروسکم ... من به فدای نازو اداهات مادر ....   بابایی برای دختر نازدونش و به دستورش این شیرینی ها رو گرفت .. مامان جااااااااا...
5 تير 1393
1343 13 22 ادامه مطلب

چهار روز تعطیلانه خرداد ماه الیسا جونییییییی....

سلام به عزیز تر از جونم به الیسای شیرین زبونم ، جونم برات بگه دخترم  که چند روز تعطیل بود و قرار بود چند روزی حسابی با هم باشیم و روز اول که حسابی  بادو و بارون بود و نمیشد جایی رفت اما حسابی تو خونه بازی کردیم و ماشاالله به انرژی تو دخترم که خستگی برات معنی نداره و حسابی بازی میکردی و یه روزم رفتیم شهر بازی و کلی بهت خوشگذش و یه روزم رفتیم جنگل که تو عاشقی مامان جون. اینکه چند روز کامل با هم بودیم خیلییییییی خوب بود و بعد از تعطیلات که رفتی مهد روز اولش برام یه کم سخت بود دردونه خانم جونم . حالا برین سراغ عکسها .... اای جانم تا چمن دیدی بازم دراز کشیدی اما اینبار  نور خورشید نذاشت ....   ...
20 خرداد 1393
1690 16 31 ادامه مطلب

تولد چهار سالگی قمری تک گل زندیگیمون....

چشمانت را برای زندگی می خواهم اسمت را برای دلخوشی می خوانم دلت را برای عاشقی می خواهم صدایت را برای شادابی می شنوم دستت را برای نوازش می خواهم پایت را برای همراهی می خواهم عطرت را برای مستی می بویم خیالت را برای پرواز می خواهم خودت را نیز برای پرستش میخواهم حالا با تمام وجودم میگویم دوستت دارم….   سلام به عشقم ، به امیدم ، به نفسم الیسا جون دختر قشنگم  امروز تولد امام حسین و تولد چهار سالگی قمری تو هستش ، میبینی گلکم ، دلبرکم ، عروسکم خدا تو رو تو چه روز قشنگی بهمون داد ،یه دختر خاص و دوست داشتنی و تو یه روز خاص  و عزیز ..... عزیز تر از جانم  دختر شیرین زبانم : ...
12 خرداد 1393
1565 12 31 ادامه مطلب

روزمرگی های شیرین عسلمون...

  الیسا جونم عاشق کباب و گوشت هستی اونم از نوع کباب کوبیده که بهش میگی کباب سیاه صدام زدی گفتی بیا عکس بگیر و منم اومدم دیدم بببببببببببله الیسا وروجکه دیگه .... عاشق شکلک در آوردنی و استاد خندوندن بقیه و منم از دیدنت حسابی خندیدم و تو هم هی میگفتی یه بار دیگه نشونم بده و بعد خودتم کلیییییییییییییی میخندیدی ... آواز خوندنو خیلی دوس داری و یه موقع هایی هم میگی مامان تو بزن من برات بخونم باشهههههههههههههههه ...   الیسا جونم  موقع بیرون رفتن و یا مهد و حتی تو خونه  وقتی موقع لباس پوشدن میشه  خودت ب...
7 خرداد 1393

الیسا جونم 46 ماهگردت مبارککککککککککککک....

سلام به همه زندگیم  به دختر نازنینم ،الیسا جونم  46 ماهگردت مبارک مادر ... عزیزم دقیقا روز 24 خونه بودم که خاله یلدا تماس گرفت و گفت اگه برنامه ای نداری بیام پیشت و بعد از کارش اومد پیشمون و تا دیدیش گل از گلت شکفت و خیلیییییییی خوشحال شدی و کلی باهاش بازی کردی و تا میومد چیزی بخوره میومدی میگفتی خاله یلدا جونم بیا اتاقم یه سوپلایز دارم برات عزیزم بیا ... وای که با این شیرین زبونیت کی میتونه نیاد ... و قتی بابایی اومد دیدم کیک دستشه و منم گفتم صبر کن الیسا نبینه و بردمت تو اتاق و کیکو گذاشتیم تو یخچال و به خاله یلدا هم گفتم که برای شب بمونین و دور هم باشیم اونم قبول کردو به خاله لیلا هم گفت و همه دور هم بودیم عزیزم . ...
27 ارديبهشت 1393
1513 13 29 ادامه مطلب