الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

ماهک من ......

عکس آتلیه...

عروسک نازمی تو ...   دختر قشنگم ممنونم که اینقدر تو آتلیه خوب بودی و همکاری کردی و بابایی مهربونتم سه ساعتی رو نشسته بودو عاشقانه نگاهت میکرد و نازت میداد و تو هم  به عکاس میگفتی این دیگه چه ژستی شما میدی من بهترشو بلدم و واقعا هم همین طور بود عکسهای خرگوشیت رو خودت ژست دادی و گفتی اینجوری قشنگتر میشه ... و خانم عکاس هم بغلت میکردو هر بار که لباستو عوض میکردم میبردتت بیرون و به همکاراش نشون میدادو کلی نازت میدادن و تو هم با شیرین زبونیت دلشونو میبردی و وقتی ازت تعریف میکردن میگفتی مرسی منونم (ممنونم) و اونا هم بوس بارونت میکردن مرسی دختر خوبم. وقتی برای گ...
17 مرداد 1392

الیسا و دریا...(تولد دریایی)

دختر گلم عزیز من همه چیز ما شدی قربونت برم و تمام زنگی مارو پر کردی از عطر وجودت و با شیرین زبونیهات که دیگه حسابی دل مارو بردی عزیزم و هر کسی تو رو میبینه کلی نازت میده و از شیرین زبونیت میگه دختر گلم. چند روز بعد از  تولدت با عمه ها رفتیم دریا تا یه تولد دریایی هم برات بگیریم هر کدوم یه چیزی آورده بودیم و عمه ثمینا کیک پخت و عمه راضی یه دسر ایتالیایی درست کردو با چایی و منم میوه و تخمه و... راه افتادیم بریم دریا منم تو ماشین شروع کردم به بادکردن بادکنکها و تو هم هی قر میدادی و تو ماشین پر شده بود از بادکنک وقتی رسیدیم اول از همه وسیله های تو رو آماده کردیم و خیییییییییییییلی خوش گذشت مخصوصا به تو عزیزم حسابی بازی کردی و جشن گرفتی...
15 مرداد 1392

تولد جنگلی عشق بابا الیسا جووووووووووووووون...

  بهترین من ، دختر خوب و مهربونم ، الیسای نازم ... ميدونم امروز بارها و بارها تولدت را تبريک گفته اند شايد واژه هاي تبريک آنها زيباتر بوده اما با عشقي که من به همراه تبريکم روانه قلب مهربونت ميکنم قابل قياس نيست روز ميلاد تو روز شکفتن غنچه هاي مهربانيست با تمام وجود دوستت دارم ... عزیز دل بابا بازم یه سال گذشت و زیباترین روزهای عمرمون  رو در کنار تو حس کردیم ... عزیزکم وجود تو مایه آرامش و آسایش منه ... وقتی که صبح ها از خواب پا میشم و واسه یه روز خوب میرم سر کار و تو رو تو خواب ناز میبینم ، میبوسم انرژی میگیرم و وقتی از همه دلواپسی ها و خستگیهای روزمره  به سمت خونه برمیگردم میدونم که تا کلید ننداختم ب...
11 مرداد 1392

سری اول تولد جنگلی الیسا جون...

    عزیز دلم دختر نازنینم عاشقانه دوست دارم دختر مهربون و شیرین زبونم امسال تم تولدتو با کمک خودت انتخاب کردم و خودمم خیلی دوست داشتم و خیلی گشتم تا یه چیز تکی باشه و اصلا سنجاب و جایی ندیدم و چون خودم عاشق سنجاب هستم و تو دوران دانشجویی یه سنجاب ناز نازی داشتم  برای تو لباس سنجاب انتخاب کردم و چون خرگوش و  دوست داشتی لباس خرگوشی هم برات درست کردم مامانی همه کارای تولدت رو خودم انجام دادم همشو با عشقی که به تو داشتم انجام دادم عزیزم و تو هم واقعا همکاری میکردی و اصلا اذییتم نمیکردی والا تو ٤ روز که نمیتونستم همه این کارا رو بکنم اونم به تنهایی عزیزم . عزیزم امسال برات دو سری تولد گرفتم یکی رو خونه مامان...
2 مرداد 1392

تولد تولد تولدت مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک...

  تولد تولد تولدت مبارک             عروسک خونه ما تولدت مبارک   عمر منی جون منی تولدت مبارک   چه چیزی می تونه شیرین تر قشنگ تر و رویایی تر از تولد یه دخترباشه که سه ساله   می شه؟! امشب همون شب شیرین و رویاییه و شما برای تولد الیسا جون ما دعوتید.          دخترم تاج سرم  تو که از جنس منی جون منی عمر منی تو که رویای منی تو که فردای منی  تولدت مبارک تولدت مبارک .امروز بهترین روز زندگیمه عمرم. به زودی با کلی عکس تولد برمیگردیم.   ...
24 تير 1392

اومدن مامان ملی جون و بابا قاسم جون...

    عزیز دلم الیسای نازم تو این مدت نبودن مامان ملی و بابا قاسم خیلی دلتنگی میکردی و بهونه میگرفتی و هر روز موقع اذان میرفتی سمت tv و با دیدن خانه خدا میگشتی واسه خودت دو نفرو پیدا میکردی و میگفتی اینا مامان ملی و بابا قاسمو پیدا کردم ... و منم خیلی دلتنگ بودم عزیزم و بعد از این دلتنگی ها خلاصه برگشتن ... اولین لحظه دیدنت با مامان ملی ...     وای که واسه خودت کلی شیطونی کردی و حسابی بازی میکردی تازه همش میگفتی پس چرا آخنگ نمیزن ای بابا ...پس چرا عروس داماد نیومدن ... و کلی از این حرفها البته اون شب زیاد پیش من نبودی  آخه تا عمه هاتو دیدی پریدی بغلشون اونا هم گفتن تو که سرت شلوغه الی...
19 تير 1392

دنیای شیرین با تو بودن...

عزیز دلم شیرین زبونم میخوام از کارهای قشنگ بگم: چند شب پیش موقع خواب یهو پاشودی و گفتی مامان من که دوست ندارم... منم با تعجب گفتم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و تو دستای کوچولوتو 280 درجه باز کردیو پریدی بغلم و گفتی آخه من عاشقتم مامان جونم عااااااااااااااااااشقتم... دلم میخواست درسته قورتت بدم تازه یه بارم  بدو بدو اومدی پیشم و گفتی مامان جونم تو دنیا یه دونه ای همین یه دونه که مامان منی باور کن راستشو میگم  باور کن ... تازه یه وقتایی جامون عوض میشه یعنی میگی مامان تو دختر باش من مامانت منم میگم باشه عزیزم و بعد میگی مثلا گریه کن و زودی میای بغلم میکنی و میگی چی شده دختر قشنگم قلبون قدو بالات برم فدات بشم دختر لیزه میزم دختر چشم سیاه من ...
2 تير 1392

35 ماهگرد عشقمون الیسا...

برام هیچ حسی شبیه تو نیست کنار تو درگیر آرامشم همین ازتمام جهان کافیه همین که کنارت نفس میکشم برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه توزیباترین آرزوی منی   تو زیباترین    رویایی ترین     دوست داشتنی ترین    شیرین ترین   مهربان ترین    همدم منی دخترم. ٣٥ ماهگردت مبارک عزیز دلم دختر شیرین زبونم  آخرین ماهگرد از ٢ سالگیت مبارکت باشه مامانی ... ببین چقدر زود میگذره مامان جان دیگه داری سه ساله میشی گلم نمیدونی چه حس قشنگی چه لحظه های شیرینیه  این همه با تو بودن دخترم  با...
28 خرداد 1392

یه هفته رنگی ...

ماه من هفته ای که گذشت خیلی خوب بود حسابی همه چی برای تو برنامه ریزی شده بود و اول از همه یه روز بردمت بیرون تا پل عابر پیاده رو بهت آموزش بدم و از نزدیک ببینی و یاد بگیری و فاصلشم با خونه زیاد نبود خلاصه آماده برای آموزش ... تو راه برات یه دور توضیح دادم و وقتی رسیدیم کلی ذوق کردی و اول یه نگاهی انداختی و بعد گفتی بریم بالا و خودت تمام پله ها رو میرفتی بالا و همینطور از یک میشمردی و به ده که میرسیدی حالا به انگلیسی میشمردی گلم رفتی بالا خیلی خوشت اومده بودو و بعد پایین و نگاه میکردی و منم برات توضیح میدادم و شما هم خیلی جدی گفتی چه خوب شد این پلو ساختن مامان والا من چجوری باهد از روی این ماشینا رد میشدم؟؟؟؟؟؟(چون داشتی ماشینهارو از بالا نگ...
2 خرداد 1392